جهان نیز صاحب و غم خوار می خواهد

دو عالم

دلم درد می کند دلدار می خواهد

دل غمناک من غم خوار می خواهد

هزاران لشکر زور آزموده

به پیش خود قوی سردار می خواهد

اگر یابی در آخر فر و جاهی

سلیمان مور را جاندار می خواهد

چو اسکندر اگر گیری جهان را

جهان نیز صاحب و غم خوار می خواهد

بیا و هر دو دنیا را نکو کن

که دو عالم نکو کردار می خواهد

شیر علی کرمی

بیا ای نوگل زهرا جهان از عطر خود پر کن

منجی عالم

به خوبی ها جواب خوب دادن نیز کار هر مرد است

بدی ها را جواب خوب دادن هم کار جوان مرد است

نشستم لحظه ای با دل دو تایی درد دل کردیم

نتیجه کاین شدش آخر که دنیا پست و نامرد است

دورویی و هزار رنگی شده کار همه مردم

بیا ای (مهدی) موعود همه دل ها پر از درد است

بیا جانا که جان ما فدای مقدمت گردد

بیا گرمی بده بر ما که دل ها پر غم و سرد است

شود اصلاح این دنیا به دست (مهدی موعود)

خدایا وعده اش دادی،فرست او را ابرمرد است

(کرمی)مات و حیران است ازین آشفته حالی ها

بیا ای منجی عالم که او پژمرده و زرد است

بیا ای نوگل زهرا جهان از عطر خود پر کن

گنه کرده جهان تاریک،تو عالم را منور کن

شیر علی کرمی

لطفی به من کن و نفس آخرم بیا

ای سایه ات همیشه به روی سرم بیا

ای با نگاه خود همه جا یاورم بیا

طوفان معصیت به درون می کشد مرا

تا موج آب رد نشده از سرم بیا

تا زنده ام اگر نشد آقا ببینمت

لطفی به من کن و نفس آخرم بیا

جواب منتظران را بگو چه خواهی داد

چقدر پنجره ها را بی بهار بگذاری ؟

و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری

مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب

برای روز مبادا کنار بگذاری ؟

بیا که روز مبادای ما رسید از راه

که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟

درین مسیر و بیابان بی سوار خوشا

به یادگار خطی از غبار بگذاری

گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید

همیشه سر به سر روزگار بگذاری

نیایی و همه ی سررسیدهامان را

مدام چشم به راه بهار بگذاری

جواب منتظران را بگو چه خواهی داد

همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟

به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست

که نام دیگر ما را انار بگذاری

گمان کنم وسط کوچه دوازدهم

قرار بود که با ما قرار بگذاری

چراغ بر کف و روشن بیا مگر داغی

به جان این شب دنباله دار بگذاری 

سعید بیابانکی

هوای عشق بد شد کی میایی

هوای عشق بد شد کی میایی

هزاران جمعه سر شد کی میایی

به جرم این همه چشم انتظاری

دلم حبس ابد شد کی میایی

دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد


دوباره کینه ی اهل مدینه طوفان شد

دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد

بنای اهل مدینه عذاب زهرا بود

بنای "" فاطمیّون ""در بقیع ویران شد

چهار سنگ نشان ِ چهار اقیانوس

هوا هوای غم و غصّه ی غریبان شد

نه زائری نه چراغی نه گنبد و صحنی

نه روضه ای نه صدایی چه با عزیزان شد؟!

بیا عزیز دل فاطمه بساز حرم

که خون به قلب نبی ُّو علی وُّ قرآن شد

برو بقیع و بخوان روضه های آن کوچه

که شانه ی پسری تکیه گاه جانان شد

بخوان از آن گل یاسی که ارغوانی شد

بگو چه دید عمویت حسن که گریان شد

بیا و روز بقیع را خودت رضایی کن

بیا که خاک عموی تو العجل خوان شد

زائـری چــون مــهــدی صاحــب زمــان دارد بـقـیـع

جــلـوه جـنـت به چـشم خـاكیان دارد بـقـیـع

یــا صــفـای خـلــوت افــلاكـیــان دارد بـقـیـع

مـی تـوان گـفت از گـلاب گـریـه اهـــل نـظر

صــد هـزاران چـشـمـه آب روان دارد بـقـیـع

گـر چـه می تابد بر او خورشید سوزان حجاز

از پـــر و بــال مــلائـك ســایـبـان دارد بـقـیـع

قـرنها بگـذشـته بر ایـن ماجـرا اما هــــنوز

داغ هـجـده سـاله زهرای جوان دارد بـقـیـع

خــفـتـه بـین مـنبـر و مـــحرابی امـا بـاز هم

از تــو ای انســیه حــورا نشـان دارد بـقـیـع

راز مــخفی بودن قـــبـر تـو را بـا مـا نـگفـت

تابه کی مهر خموشی بر دهان دارد بـقـیـع

شب كه تنها میشود با خـلوت روحانی اش

ای مـــدیـنـه انـتــظـار میــهمان دارد بـقـیـع

شب كه تاریك است و در بر روی مردم بسته است

زائـری چــون مــهــدی صاحــب زمــان دارد بـقـیـع

بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را

بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را

در عزا بنشاند او،شمع و گل پروانه را

بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد

شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد

هشتم شوال سالروز تخریب بقیع مظلوم تسلیت باد

از عمر گران،بی رخ زیبای تو سیرم

عمری است که در دام ولای تو اسیرم

از عمر گران،بی رخ زیبای تو سیرم

تنها ز خدا خواهشم این است به عالم

یک بار تو را بینم و صد بار بمیرم

دلخسته خدا خدا خدا میکردم


دلخسته خدا خدا خدا میکردم

یکماه برای تو دعا میکردم

هر جمعه ی ماه رمضانی که گذشت

تا وقت اذان تو را صدا میکردم

سی روز به عشق دیدنت آقاجان

من روزه خود به اشک وا میکردم

در هر شب قدر وقت احیاء ارباب

با یاد شما یاد و صفا میکردم

ای کاش نماز عید فطر خود را

در پشت سر تو اقتدا میکردم

افسوس چنین نشد و من فهمیدم

یکماه برای خود دعا میکردم

رمضان بی تو دلم تنگ شود

رمضان بی تو دلم تنگ شود

میروی و دل من سنگ شود

رمضان یک خبر از یار بده

بر دلم مژده ی دلدار بده

رمضان صاحبم از من راضی ست؟

یا که از روزه ی من ناراضی ست؟

خدمت یار سلامم برسان

درد دلها و کلامم برسان

گو به مهدی دل من قابل کن

فیض دیدار رخت شامل کن

شب های احیا در فراق تو گذر شد

شب های احیا در فراق تو گذر شد

عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد

ای روضه خوان و یوسف زهرا کجایی

آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد

از اول ماه خدا یاد تو هستم

اما چرا این ناله هایم بی اثر شد

آقا اجازه شب شب قدر است و روضه

از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد

مولای دین رفت و جسارت ها شروع شد

در سینه هاشان بغض مولا پر ثمر شد

اما امان از روضه ای که خون تو گریی

آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد

بی تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن

مولا بیا چون یک سه ساله در به در شد

طشت طلا و خیزران ها بر حسینت

بزم شراب و دختری غرق نظر شد

وقتی جسارت بر سر ببریده کردند

مویش سپید و زینب تو خون جگر شد

این بار در شام و پلیدی های بسیار

گوید رقیه ای پدر وقت سفر شد

مولا حلالم کن ولی ای صاحب من

چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين

از احتمال فاجعه، از آخرالزمان

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير

باران بيار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو

آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن

«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»

يا زير دستهاي نجيب تو در امان

باشد صبور مي شوم اما تو لااقل

دستي براي من بده از دورها تکان

ماه خدا که ماه رفیع الکمال بود

ماه خدا که ماه رفیع الکمال بود

هنگامه زدون زنگ ضلال بود

در هر غروب و هر سحر دیده اشکبار

قلب و دلم به وقت دعا پر جلال بود

چه شبهایی ز دست این گدا رفت

چه شبهایی ز دست این گدا رفت

سحرهای پر از عشق و صفا رفت

خداحافظ دعاهای مبارک

بهار رحمت و ذکر خدا رفت

خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر

خداحافظ ماه پروردگار الرحمن الراحمین

خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر

خداحافظ ماه نعمت و رحمت و برکت

خداحافظ ماه شب های نورانی قدر

کاش می شد

کاش می شد که خدا

اجازه ظهورت می داد

کاش می شد

که در این دیار غربت

ومیان موج غمها

به سکوت سرد وسنگین

رخصت خاتمه می داد

کاش می شد

جمعه ما

شاهد ابروی زیبای تو می شد

دیده نا قابل ما

فرش کیسوی تو می شد

کاش می شد

انتظار منتظر بپایان رسد

وهوا میزبان یاسها و

نسترنها

خاک پای مهدی زهرا شود

کاش می شد

تو هم از انتظار خسته شوی و

برای فرج دعا کنی

کاش می شد...

باباي همه! يتيم ها را درياب

اي اصل اميد! بيم ها را درياب

باباي همه! يتيم ها را درياب

هر چند خدا خودش کريم است،آقا!

لطفي کن و «يا کريم»ها را درياب

جليل صفر بيگي

ما منتظر تو نيستيم، آقا جان

نه شرم و حيا، نه عار داريم از تو

امّا گله بي شمار داريم از تو

ما منتظر تو نيستيم، آقا جان

تنها همه «انتظار» داريم از تو!

جلیل صفر بیگی

اي بي خبران که منکر صبح شديد

در تاک، مگر شراب پنهان نشده؟

در غنچه، مگر گلاب پنهان نشده؟

اي بي خبران که منکر صبح شديد

در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟

جلیل صفر بیگی

عمري است که در فراق تو مي سوزد

اين ماه که چون چراغ تو مي سوزد

عمري است که در فراق تو مي سوزد

خورشيد که هر روز تو را مي بيند

در آتش اشتياق تو مي سوزد

جلیل صفر بیگی

آقا نیامد و دل ما همچنان شکست

مانند طفل در به دری گریه میکنم
مثل گدای پشت دری گریه میکنم
اشک مرا زمان گدایی ندیده اند
این بار چون تو میگذری گریه میکنم
حالا که بین این همه مردم زیادیم
از این به بعد یک نفری گریه میکنم
حتی اگر مرا بزنی قول میدهم
با آب و تاب بیشتری گریه میکنم
تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
من سالها ز خیره سری گریه میکنم
بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!
بار مرا بخر, نخری گریه میکنم
از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!
از غصه شکسته پری گریه میکنم
این روزه ها به درد قیامت نمیخورد
دارم برای بی سپری گریه میکنم
آقا نیامد و دل ما همچنان شکست
پس پای سفره سحری گریه میکنم
جان همان که زائر بابا نشد مرا
یک کربلا ببر , نبری گریه میکنم

علی اکبر لطیفیان


اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا

بس است  

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است 

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟

یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است 

گریه  فراق گریه فراق  این چه رسمی است؟

دیگر بس است این همه گریان شدن بس است 

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین

دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است 

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟

تا کی اسیر لذّت عصیان شدن ... بس است 

خسته شدم از این همه بازی روزگار

مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است 

سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن

بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت

گفتی برو که دست به دامان شدن بس است 

باشد قبول می روم امّا دعای تو ...

... در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام

دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است 

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا

دل مردگی و این همه ویران شدن بس است 

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی

از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

محمد فردوسی


شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا

دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد

قدم یار به هر خانه صفا می بخشد 

بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست

خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد 

از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز

دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد 

شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم

کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟ 

شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا

گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد 

رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم

تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد 

ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد

پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد 

در جواب به علیٍ به علی گفتن ما

مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد


ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم

در آسمانی نگاهت پر بگیرم 

ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق

دست شما را جای قرآن سر بگیرم 

ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب

با دست آغوشم تو را در بر بگیرم

ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا

یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم 

ای کاش در تقدیر من امشب نویسند

پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم 

ای کاش می شد تا برای سجده از تو

مهری زخاک تربت مادر بگیرم 

تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم

ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم 

من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید

ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم

 

موسی علیمرادی


به قدر ذره شب قدر، اگر مرا نخری

خوش آنكه در غم تو، قلب مبتلا دارد

به دست سبحه ی ذكر و لب دعا دارد 

فقیر گوشه نشین محبتت هستم

بساز با دل آنكه، فقط تو را دارد 

سحر بدون حضورت، غروب دل تنگی ست

دلم بدون تو كِی، رغبت غذا دارد؟ 

كنار سفره افطار ما نمی آیی؟

كه احتیاط، یقین لقمه های ما دارد... 

زمانه پر شده از مکر و حیله و نیرنگ

مگر ز ساعت تو مدعی حیا دارد 

چرا ظهور تو را در گناه می جویم؟

تفكری كه فقط، حاصل فنا دارد  

پناه بر تو از این فرقه های شیطانی

كه عزم دشمنی و كینه با شما دارد 

اگر چه جاهلم و پرگناه می فهمم

كه پیروی ز شما، قیمت خدا دارد 

بگو رَوَد به كناری، بمیرد از ذلّت

كسی كه دل ز مرام شما جدا دارد 

بیا و در شب احیا مرا هم احیا كن

كه مرده دل،‌ ز حریم تو جا كجا دارد؟ 

به قدر ذره شب قدر، اگر مرا نخری

چه ارزشی دگر این عمر بی بها دارد؟ 

حسین نیت شب زنده داری ام باشد

دلم هوای سحرهای كربلا دارد 

طواف مرقد شش گوشه ی حسین غریب...

...امامِ من به خدا با شما صفا دارد


این بوی زلف کیست که جان می دهد به من

دل می ستاند از من و جان می دهد به من

آرام جان و کام جهان می دهد به من

دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است

تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من

دلداده ی غریبم و گمنام این دیار

زان یار دلنشین که نشان می دهد به من

جانا مراد بخت و جوانی وصال توست

کو جاودانه بخت جوان می دهد به من

می آمدم که حال دل زار گویمت

اما مگر سرشک امان می دهد به من

چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز

شوقت اگر هزار زبان می دهد به من

آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست

مستی ببین که سحر بیان می دهد به من

افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق

این بوی زلف کیست که جان می دهد به من

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دست های پینه دارش استراحت می کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!
روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود

...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او
...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند
از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن
زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن
سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد
هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد
***وحید قاسمی***

ای که دائم به جهان منتظر منتظری

ای که دائم به جهان منتظر منتظری
گیری از مردم دانا ز ظهورش خبری

روز و شب ذکر زبان تو بود یا مهدی
در فراقش غم دل داری و اشک بصری

فرض کن، حضرت مهدی به تو ظاهر گردد
بر در خانه و یا بر سر کوی و گذری

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

دیده ای هست تو را قابل دیدار امام
می توانی تو به خورشید جمالش نگری؟

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم ز همه دارائیت
داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟

گر بپرسد ثمرت چیست تو از طول حیات
داری از بهر ارائه سند مختصری؟

ور بپرسد عملت چیست ز بگذشتن عمر
در عملکرد تو باشد عمل معتبری؟

برده ای نان و غذا بهر مساکین یک شب
یا تو داری ز یتیمان و فقیران خبری؟

در پی امر به معروف و نهی از منکر
بوده ای بهر محبان ولایت سپری؟

هیچ گه داشته ای بهر ظهور حضرت
ناله نیمه شب و ذکر دعای سحری؟

آن چنان هست که افسرده و غمگین نشوی
گر بگیرد " سِمت تو"  بدهد بر دگری؟

داری آمادگی آنکه اگر حضرت خواست
از سر مال جهان بهر خدا در گذری؟

واقفی از عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری ؟

گر از این جمله که گفتم همه را دارایی
خوش به حال تو که خود ساخته و منتظری...

دو سه روزی هست مولا میهمان فاطمه(س) است

دو سه روزی هست مولا میهمان فاطمه(س) است
همدم سوز دل و اشک روان فاطمه(س)است

گوید ای زهرای(س) من تا که سرم بکسته شد
گرچه دست صبر عالَم از غم من بسته شد

لیک من یاد تو افتادم که پهلویت شکست
تازیانه خوردی و از کینه بازویت شکست

یاد آن روزی که دل با سوز غم آغشته شد
بین آتش بودی و محسن همانجا کشته شد