تو خورشید منی تا روز محشر
بیا ای نقطه چین دورت بگردم
عزیز نازنین دورت بگردم
تو خورشید منی تا روز محشر
به کردار زمین دورت بگردم
سودابه امینی
بیا ای نقطه چین دورت بگردم
عزیز نازنین دورت بگردم
تو خورشید منی تا روز محشر
به کردار زمین دورت بگردم
سودابه امینی
در ضلع ناگزیر تماشا
می خواهمت عزیز،پرستیدنی،مسیح
از لحظه های تب زده دم میزنی،مسیح
در ضلع ناگزیر تماشا نشسته ام
کی می رسی سخاوت نادیدنی،مسیح
در گوشه های گم شده ی خاک مانده ام
در انتظار رخصت روییدنی،مسیح
دشوار شد سرودن تو از نگاه من
لبخندی از خدای منی،دیدنی،مسیح
خورشید من چگونه بگویم که عاشقم
بگشا به سمت تیرگی ام روزنی،مسیح
بر زخم های کهنه ی من مرهمی بنه
درمان دردهای منی،مامنی مسیح
راهی زدی که دل ببری،دیده می نهم
ای رهزن،ای ستاره ی دزدیدنی،مسیح
این عطر مصطفاست که همواره می وزد
از سمت و سوی تو به دل چون منی،مسیح
ای کاش با تو بگذرم از ساحت جهان
همواره در مساحت دل ماندنی مسیح
تا دل سپرده ام به تو بادا مباد شد
اکنون مباد عهد مرا بشکنی مسیح
می خواهمت،به جان حقیقت قیامتی
روح مرا هماره به شور افکنی مسیح
یک لحظه دل به صبح قیامت نظر نکرد
در محشر نظاره ی تو دیدنی،مسیح
دل با صلیب عشق تو بر دوش مرگ رفت
جانی بده دوباره به این رفتنی،مسیح
جانی بده به اذن محمد(ص)،به نام نور
تا بشکند هزاره ی اهریمنی مسیح
چشمانم از فراق تو اینک سپید شد
یک دم بیا به هیات پیراهنی مسیح
بی تو جهان پرنده ی بی آشیانه ای ست
آیا به این پرنده تو سر می زنی مسیح؟
می پرسم آن عزیز پرستیدنی کجاست؟
همچون شراره در دل من روشنی مسیح
سودابه امینی