کیست در کوچه دلواپسى‏ام جز غم تو

پلک این پنجره خسته اگر باز شود

آسمان با دل بى‏حوصله دمساز شود

کیست در کوچه دلواپسى‏ام جز غم تو

تا دمى با من غربت زده همراز شود

بى تو اى همدم آبى‏تر از آهنگ طلوع!

بشکند بالم اگر تشنه پرواز شود

داغ تلخى‏ست‏به پیشانى خورشید اگر

آسمان با شب دلمرده هم آواز شود

اى تو خورشید بپا خیز که با چشمانت

قفل صد صبح دل‏انگیز خدا باز شود.

جلیل آهنگر نژاد

خسته دلم چه دارم اي،ليله قدر من بيا

خسته دل

دوخته اي ديده به راه ،اي مه بدر من بيا

خسته دلم چه دارم اي،ليله قدر من بيا

بيا  وگوشه قفس ،شكسته بال من ببين

ز دوري ات اميد من، بدي حال من بيا

در اين كوير بي كسي در پي گلشن توام

دست تهي كجا  برم ، دخيل دامن  توام

آينه دل من از ،گناه تار گشته است

ولي بديدنت ببين،چه بي قرار گشته است

به خويش گفته شبي،گوشه كنار راه او

نصيب گر شود  تو را ، نگاه روي ماه او

بگو بگو با چه رو،چسان نگاه مي كني

به چشم او بارها، ديده گناه مي كني

اگر شود نصيب من ،موهبت لقاي او

ز شرم سر به زيرم و ،بوسه زنم به پاي او

گويمش اي عزيز جان ،بيا و جان ستان مرا

به جان باب خودعلي ،نوكر خود بخوان مرا

تمام آرزوي من، بوده به مهماني تو

شود به عشق بزم تو ، قتيل و قرباني تو

فداي مقدم تو اي مسافر زهرا

مسافر زهرا

تمام گشته قرارم خدا كند كه بيائي

كسي بجز تو ندارم خدا كند كه بيائي

خزان عمر من آمد به سر نيامده هجرت

گل هميشه بهارم خدا كند كه بيائي

چه مي شود گل زهرا به صبح آدينه

ببينمت به كنارم خدا كند كه بيائي

اگر چه غرق گناهم تو مهرباني كن

گلي به پاي تو خارم خدا كند كه بيائي

ز بسكه شمردم به انتظار تو اي ماه

برون شده ز شمارم خدا  كند  كه  بيائي

فداي مقدم تو اي مسافر زهرا

تمام ايل تبارم خدا كند كه بيائي

روزهايم چند از غم چون شب يلدا شود

هجر گل

روزهايم چند از غم چون شب يلدا شود

من كه مردم بسكه گفتم كي دگر فردا شود

كاشكي عمرم شود يك لحظه آنهم بگذرد

گر بخواهد صرف در هجر گل زهرا  شود

ديده گر رويت نبيند مايه شرمندگيست

آن قدر من اشك  مي ريزم  كه  نابينا  شود

سر نوشت عاشقي شمع بر پروانه چيست

يا بسوزد  يا  بميرد  يا چو  من  رسوا شود

آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم

بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم

لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم

همچو گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح

بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم

کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو

آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم

در کنار مسجد کوفه تو را گفتم سلام

پاسخ از لب هات بشنیدم ولی نشناختم

در حریم ساقی کوثر نگاهم بر تو بود

کوثر از جام تو نوشیدم ولی نشناختم

در کنار مرقد شش گوشه ی جدت حسین

خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم

ای دل غافل که همچون سایه نزد آفتاب

پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم

در منی پیش تو بنشستم ندانستم تویی

با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم

در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت

از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم

غفلت(میثم)ببین یک عمر رخسار تو را

در همه آیینه ها دیدم ولی نشناختم

حاج غلامرضا سازگار(میثم)

به وصل مهدی صاحب زمان است

اگر کعبه مطاف خاکیان است

و یا گر قبله ی افلاکیان است

طواف کعبه و دلهای مشتاق

به وصل مهدی صاحب زمان است

رحمت اله فرقانی کوه بیرونی

بود در انتظارت محفل ما

بود در انتظارت محفل ما

ببین بی تابی جان و دل ما

بیا بگذار ای آرام دلها

قدم بر دیده ی ناقابل ما

رحمت اله فرقانی کوه بیرونی

تو خورشید منی تا روز محشر

بیا ای نقطه چین دورت بگردم

عزیز نازنین دورت بگردم

تو خورشید منی تا روز محشر

به کردار زمین دورت بگردم

سودابه امینی

می خواهمت عزیز،پرستیدنی،مسیح

در ضلع ناگزیر تماشا

می خواهمت عزیز،پرستیدنی،مسیح

از لحظه های تب زده دم میزنی،مسیح

در ضلع ناگزیر تماشا نشسته ام

کی می رسی سخاوت نادیدنی،مسیح

در گوشه های گم شده ی خاک مانده ام

در انتظار رخصت روییدنی،مسیح

دشوار شد سرودن تو از نگاه من

لبخندی از خدای منی،دیدنی،مسیح

خورشید من چگونه بگویم که عاشقم

بگشا به سمت تیرگی ام روزنی،مسیح

بر زخم های کهنه ی من مرهمی بنه

درمان دردهای منی،مامنی مسیح

راهی زدی که دل ببری،دیده می نهم

ای رهزن،ای ستاره ی دزدیدنی،مسیح

این عطر مصطفاست که همواره می وزد

از سمت و سوی تو به دل چون منی،مسیح

ای کاش با تو بگذرم از ساحت جهان

همواره در مساحت دل ماندنی مسیح

تا دل سپرده ام به تو بادا مباد شد

اکنون مباد عهد مرا بشکنی مسیح

می خواهمت،به جان حقیقت قیامتی

روح مرا هماره به شور افکنی مسیح

یک لحظه دل به صبح قیامت نظر نکرد

در محشر نظاره ی تو دیدنی،مسیح

دل با صلیب عشق تو بر دوش مرگ رفت

جانی بده دوباره به این رفتنی،مسیح

جانی بده به اذن محمد(ص)،به نام نور

تا بشکند هزاره ی اهریمنی مسیح

چشمانم از فراق تو اینک سپید شد

یک دم بیا به هیات پیراهنی مسیح

بی تو جهان پرنده ی بی آشیانه ای ست

آیا به این پرنده تو سر می زنی مسیح؟

می پرسم آن عزیز پرستیدنی کجاست؟

همچون شراره در دل من روشنی مسیح

سودابه امینی

از جمعه ها بپرس که بر من چه می رود

انتظار

امشب پر از حرارت و تشویش و آتشم

باور نداری ام که ببینی چه می کشم

سر شار انتظارم و درمانده ام،کجاست

آن خال آتشین تو ای روی مهوشم

بر دیگران چو خرده بگیری،غریب نیست

من در نثار جان خود پاک بی غشم

من با نهیب های تو هم رام می شوم

بی مهر روی توست که دلتنگ و سر کشم

از جمعه ها بپرس که بر من چه می رود

جان می دهم به یادت و می میرم و خوشم

روزی تمام می شوم از آه مثل شمع

امشب پر از حرارت و تشویش و آتشم

سید موسی حسینی کاشانی

در پنج کتاب آسمانی ثبت است

مجری عدل

مهدیست نماینده ی دادار مجید

پیروز ترین مجری عدل و توحید

در پنج کتاب آسمانی ثبت است

یک روز ظهور می کند بی تردید

مهدی تعجبی