چه سرّي خفته در قاموس چشمت
اگر چه دل به پاي عشق پا نيست
ولي يكدم ز كوي تو جدا نيست
چه سرّي خفته در قاموس چشمت
كه معنادار تر از اِنّما نيست
عجب حرزيست بر لب هاي مستت
كه بالادست آن بالله دعا نيست
بزن تيري به قلبم با نگاهت
مرا از جان فدا كردن اِبا نيست
مگردان رو، مچرخان چشم ارباب
دري بر من به جز كوي تو وا نيست
محل بگذار و منّت اين گدا را
كسي كه با تو باشد بي بها نيست
به مشي ِ آرمانيّ ظهورت
خط سيري به غير كربلا نيست
به جز اين هيچ كهنه آرزويي
به قلب پاره ي خون خدا نيست :
بزن سيلي به دشمن ( قنفذ ) تا بداند
كه يكدست تو مولا بي صدا نيست
رضا دين پرور
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ ساعت 8:38 توسط سعيد ميري
|