چه سرّي خفته در قاموس چشمت


اگر چه دل به پاي عشق پا نيست

ولي يكدم ز كوي تو جدا نيست

چه سرّي خفته در قاموس چشمت

كه معنادار تر از اِنّما نيست

عجب حرزيست بر لب هاي مستت

كه بالادست آن بالله دعا نيست

بزن تيري به قلبم با نگاهت

مرا از جان فدا كردن اِبا نيست

مگردان رو، مچرخان چشم ارباب

دري بر من به جز كوي تو وا نيست

محل بگذار و منّت اين گدا را

كسي كه با تو باشد بي بها نيست

به مشي ِ آرمانيّ ظهورت

خط سيري به غير كربلا نيست

به جز اين هيچ كهنه آرزويي

به قلب پاره ي خون خدا نيست :

بزن سيلي به دشمن ( قنفذ ) تا بداند

كه يكدست تو مولا بي صدا نيست

 رضا دين پرور

آقا سلام از چه نگاهت پراز غم اســت

آقا سلام از چه نگاهت پراز غم اســت


آقا سلام از چه نگاهت پراز غم اســت

برشانه های زخمی تان کوه ماتم است

چشمان مهربان شما غرق غــــم شده

امشب که سومین شب ماه محرم است

یک عمرخوانده ام زشما جمعه عصرها

اما جوابهای شما گنگ و مبهم اســـت

آقابریده ام، نفسم بند آمــــــــــــــــــده

آب و هوای شهر، بدون شما سم است

یک عده روسیاه نشستند منتــــــــظر

درهیئتی که سردرآن چند پرچم است

آقا نیامدید دلم شور مـــــــــــــــــیزند

دلواپسم اتاق دلم سرد و درهم اســــت

امشب گریز روضه مان میخورد به آن

بانوی داغدار که قدّش کمی خم است

انگارمرجـــــــــــع دل پردردتان شده

آن نیزه ای که با ســـــر بابا معمم است

امشب به عرش میرسداز خاکهای شام

بانوی عاشقی که مسیحای مریم است

حوری قدکمان چه خبـــــربود کربلا؟

خانم بگو که گوش شنــیدن فراهم است

سیلی زدند فاطمه را...خب شما چطور؟

سوی نگاه گرم شما پس چرا کم است؟

باتو قرارمان سربن بســـــــــت عاطفه

جایی که تازیانه به دختر مقـــدم است

 رضا دین پرور