برای چشمان شرقی ات

 

 

قسم به چشمان شرقی تو که غربتی عاشقانه دارند

نگاه هایم تحمل حزن چشم های ترا ندارند

می آیی از سمت انتظارم شبی که با تو قرار دارم

و بعد ماییم و کوچه هایی که خلوتی عاشقانه دارند

سکوت شب محو می شود در طنین سرشار گام هامان

و سایه های من و تو را کوچه های شب روی شانه دارند

اگرچه لبریز شعر و شورم ولی کنار تو سوت و کورم

نگاه من با نگاهت اما نیایشی جاودانه دارند

تو می روی و من و سکوت و هزار حرف نگفته با من

ببین برای شكسته بودن همیشه دل ها بهانه دارند

 

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی


باران نمی گرفت

 

 

هي ابر مي‌شدم من و باران نمي‌گرفت

بايد شروع مي‌شد و پايان نمي‌گرفت

 

تصوير گيج زندگيِ با توام دريغ

از دور جلوه داشت ولي جان نمي‌گرفت

 

من ساده عاشقت شده بودم ولي چه سود

وقتي كه زندگي به من آسان نمي‌گرفت

 

بين من و تو فاصله انداخت عاقبت

تقدير از من و تو كه فرمان نمي‌گرفت

 

كيفيت عبور تو از من....من از تو ....آه!

اين گونه كاش سير شتابان نمي گرفت

 

خشكيد چشمه‌هاي اميدي كه داشتيم

باران نمي‌گرفت...نه، باران نمي‌گرفت

 

دنيا دلش شكست براي من و تو آه!

ما دلشكسته‌ها كه دعامان نمي‌گرفت

 

بي شك اگر كه ميشيِ چشمت نبود عشق،

در من هنوز هم سر و سامان نمي‌گرفت

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی


برف...برف

 

 

 

عبور مي كني آسوده و رها در برف

و بي خيال رها مي كني مرا در برف

 

عبور مي كني و سوگوار مي خوانند

پس از تو مرثيه ام را كلاغ ها در برف

 

هراس رفتن و جا ماندن بي انجاميست

تمام معني اين چند رد پا در برف

 

كه زير بارش يكريز برف خواهد ماند

جهان برفي بي تو، عبور ما در برف.....

 

 

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

پری پر..

گذشت شش روز از عيد و روز هفتم شد

شبش تو سايه شدي از تنت يكي گم شد

و از تو ماند به جا عطر مهربان تنت

كه در اتاق پراكنده بود پيرهنت

چه عيد غمزده‌اي بود، تاب آورديم

لباس تازه‌ي عيد ترا تنت كرديم

لباس عيد تو آن روز ساده بود و سپيد

لباس ما همه اما سياه بود آن عيد

چه عيد غمزده‌اي، سخت تاب آورديم

ترا به شانه گرفتيم و راهي‌ات كرديم

براي آن‌كه تو از خواب ناگهان نپري

و پي به كيفيت مرگ خويشتن نبري

يواش خوابانديمت به روي بستر خاك

و بعد ريخته شد خاك و خاك بر سر خاك

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

تو ای پری کجایی

يواش حرف بزن، خوابِ اين پري تُرد است

قرار نيست بفهمد كه واقعا مُرده‌ست

غنيمت است همين كه خودش نمي‌بيند

جهان چه فاجعه اي را به بار آورده‌ست

ببين چگونه از آن ساليان درد و دريغ

پري رها شده و خواب راحتي كرده‌ست

بگو براي چه از خوابِ فاجعه بپرد

زني كه زندگي و زنده بودنش درد است؟

تو هم درست بپوشان تنِ پري را خاك!

لباس گرم نياورده و هوا سرد است....

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

امسال نیز در شب سرد تولدت...

تو نباشي و باران ببارد

هيچ لطفي برايم ندارد

آسمان تا ابد هم ببارد

بي تو فرقي برايم ندارد

باز من ماندم و بي كسي ها

در هياهوي دلواپسي ها

گريه هايم تمامي ندارد

درد من التيامي ندارد

كاش دستي تكان داده بودي

رفتنت را نشان داده بودي

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

آفتاب و مهتاب

نخند از دل این قاب عکس خاک گرفته

دلم پر است، پر از حرف های با تو نگفته

شبیه درد شده مرد خاطرات قشنگت

دلش گرفته ازین روزهای درد گرفته
بد

ون تو چه بهاری و هفت سینی و عیدی

بهار بی تو در ِخانه ام نیامده رفته

ببین به سال رسیدند روزهای بدی که

خیال می کردم قد نمی دهند به هفته....

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

غزل خداحافظی

شبیه هر شب در دست های ما حافظ

نشسته ایم تفال کنیم با حافظ

دقیقه ها پر از امّید و بیم می گذرند

که باز تا چه بیارد برای ما حافظ

تو کودکانه و معصوم غرق نجوایی

"رسید مژده که...."این شعر را بیا حافظ

نگاه های تو خیسند و من ترا نگران

که نشکند دل آیینه ی ترا حافظ

پر از نیازی و با مخمل سر انگشتت

گشوده می شود آرام و بی صدا حافظ

"رسید مژده...." تبسم کنان می آرامی

بخواب، خواب تو خوش، نازنین، خداحافظ

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

من نمی خواهم عاشقت باشم

آمدی عاشقم کنی تا بعد هر شب آیینه ی دق ات باشم؟

عشق اصلا به من نمی سازد من نمی خواهم عاشقت باشم

عشق یک داستان تکراریست این چنین اتفاق می افتد

تو پر از درد می رسی تا من شانه بغض و هق هق ات باشم

قصه این طور پیش خواهد رفت تو پر از اضطراب و دلهره ای

این که تا خوبتر شوی باید چند وقتی موافق ات باشم

این که انگار سالها در مه مانده ای در جزیره ای متروک

این که در خواب دیدی از پس مه می رسم تا که قایقت باشم

این که من آمدم شفا بدهم دردهای بی التیام ترا

این که تنها رسالتم اینست تکیه گاه دقایقت باشم

بعد که خوب خوب خوب شدی ناگهان کوچ می کنی از من

با فریبی که نخ نما شده است:کاش می شد که لایقت باشم

عشق یک خود فریبی تلخست داستان من و تو تکراریست

آمدی مایه ی عذاب شوی؟من نمی خواهم عاشقت باشم....

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

امسال نیز

امسال نيز در شب سرد تولدم

تنهاتر از هميشه خودم بودم و خودم

چشم انتظار آمدنت بي‌شمار بار

تا صبح پشت پنجره هي رفتم آمدم

شيرين من نيامدي اما و تلخ كرد

كام دقيقه‌ها را كيك تولدم.....

عصري كه آمدي به گمانم دوشنبه بود

عصري كه عاشقم شدي و عاشقت شدم

عصري كه خط نمي‌خورد از خواب‌هاي من

عصري كه تا هنوز از آن در نيامدم

در برف راه مي‌روم انگار سردم است

انگار سال هاست كه در خويش يخ زدم

تو رفته‌اي و قصه به پايان رسيده است

بيچاره من!هنوز نشستم مرددم........

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

تو به من فکر می کنی اما...

تو به من فكر مي كني اما، كاشكي بار آخرت باشد

بِگُذار از تو رد شوم هرچند، برخلاف تصورت باشد

تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشه‌ي درد،

بين يك قاب كهنه‌ي زخمي، روز و شب در برابرت باشد؟

يا كه تكرار خاطرات كسي، در سرت تا هنوز درد كند

هي سرت را تكان دهي نرود، درد گنگي كه در سرت باشد؟

بعد يك عمر منتظر ماندن، ناگهان باد با خودش ببرد

خانه‌اي را كه فكر مي‌كردي، ايستگاه مسافرت باشد

تو خودت را به جاي من....اما،نه....مبادا كه جاي من باشي

نه...مبادا كه درد دربه‌دري، سرنوشت مقدرت باشد

من همينم همين كه مي‌بيني، تلخ مثل هميشه‌هاي خودم

اين منِ رقّت آورِ مأيوس، نتوانست شاعرت باشد

ما دو خط موازي گنگيم، تا ابد هم نمي‌رسيم به هم

اين كه بايد رها شوم از تو، سعي كن عين باورت باشد

زندگي در نهايت تلخي، سعي دارد به من بفهماند

آنكه خنجر در آستين دارد، مي‌تواند برادرت باشد

مهرداد نصرتي

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی


گریه کن...

 

 

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن
دورم از تو صبر کن وقتی میایم گریه کن

در میان گریه چشمان تو غوغا می شود
ای فدای چشمهایت چشمهایم، گریه کن

ابر بی بارانم اما گریه می خواهد دلم
من به جایت بغض کردم تو به جایم گریه کن

شمع خاموشم هزاران شعله در جان منست
روشنم کن بعد بنشین پا به پایم گریه کن

داستانم داستان بی سرانجامیست ، حیف
قطره قطره آب خواهم شد برایم گریه کن


مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

چقدر بد شده ای

(1)

تنها نه رو به روي شما گريه مي‌كند

هر شب درون آينه‌ها گريه مي‌كند

مردي كه سينه‌اش پرِ دردِ دلِ شماست

تا آه مي‌‌كشيد شما گريه مي‌كند

تصوير كيست اين‌كه در آيينه‌ي من است؟

اين مثل من كه بغضِ مرا گريه مي‌كند

اين مردِ متنِ آينه‌ام، مرد مبهميست

يا خيره مانده در من و يا گريه مي‌كند

اين مرد متن آينه‌ام، ساليان سال

با هيچكس نگفت چرا گريه مي‌كند......

(2)

چقدر مثل خودت نيستي و بد شده‌اي

كسي كه باورم اصلا نمي‌شود شده‌اي

قرار بود كه مقصد شوي نه جاده، چه شد

كه بين آمد و شدها فقط لگد شده‌اي؟

درون آينه مردي غريبه مي‌خندد

به تو كه از خودت اين طور ساده رد شده‌اي

كدام آينه؟اين قاب عكس ترحيم است

نگاه كن به خودت، كاملا جسد شده‌اي

شبيه ابرِ سياهِ غروبِ دلتنگي

كه درد مي‌كشد و گريه مي‌كند شده‌اي

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

شراب خانگی من

اگرچه بي تو دلم از هميشه تنگ‌تر است

ولي بدون تو اين روزها قشنگ‌تر است

دروغ گفتم، خود را فريب دادم،نه!

تو نيستي و دلم از هميشه تنگ‌تر است

جهانِ بي تو بي آغاز و بي سرانجامست

دلم بدونِ تو از سنگ نيز سنگ‌تر است

درنگ كردم و از دست رفتي و عمريست

كه چشمهام به تاوان اين درنگ،تر است

"من از تو صبر ندارم كه بي تو بنشينم"

كه بي تو دامن پرهيز من به ننگ،تر است

شراب خانگي من، به خانه‌ات برگرد

مجال مستي من، با تو گيج و منگ‌تراست

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

دوباره عشق كجا و كي اتفاق بيفتد

اگر كه بين من و تو شبي فراق بيفتد؟

مباد تيره شود روزهاي روشنِ با تو

مخواه ماه منيرِ تو در مَحاق بيفتد

نيايد آن كه تو سهم من از زمانه نباشي

دلت كه زنده به من بود از اشتياق بيفتد

گناه دارد امّيدوار كردن اين رود

اگر بناست گذارش به باتلاق بيفتد

چه فرق دارد اگر سايه سار باغ نباشد

درخت، دار شود يا كه در اجاق بيفتد!

اگر بناست نماني،چه فرق مي كند اصلاً

براي ما:

-من و دنيا-

چه اتفاق بيفتد.....

مهرداد نصرتی

بهار و این همه دلمردگی؟!چه سال غریبی!

دو ماهی

چقدر بی تو در این شهر سوت و کور بمانم؟

چه حکمتیست که من باید از تو دور بمانم؟

مرا که مثل پلی پیر روی سیل رهایم

از این هراس رها کن که بی عبور بمانم

تو از کدام شب، از عصر چند شنبه تقویم؟

کی اتفاق می افتی اگر صبور بمانم؟

.

.

.

جهان مرا و ترا صید کرد مثل دو ماهی

که بی قرار تو در تنگی از بلور بمانم

مجال حوصله ات تَنگ بود مثل دل من

قرار شد بروی، من میان تور بمانم

چقدر بعد تو باید، کنار خالی جایت

میات تَنگی تُنگ جهان به زور بمانم؟

.

.

.

بهار و این همه دلمردگی؟!چه سال غریبی!

بناست باز هم انگار سوت و کور بمانم....

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

عشق اكنون معطل من و تست

از تو دلخور نمی شوم ...اما

ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست

بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست

ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،

حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست

اين كه ما فكر مي كنيم به هم،نيمي از راه عشق طي شده است

بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست

مي شود نا اميد بود از عشق، از تو دلخور نمي شوم....اما

اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست

عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،

عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست

رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن

اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست

پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست

زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

دنیا بدون عشق؟هراس آورست که...

اما بهشت من...

دنیا بدون عشق؟هراس آورست که...

بی تو جهانِ تازه همان بهترست که،

دور سر من و تو بگردد شبانه روز

وقتی هنوز سخت بر این باورست که،

دنیا بدون آدم و حوا، بدون ما

بی شک بهشت گمشده ای دیگرست که،

حتما بدون ما دو نفر جای بهتریست

اما بهشت من کمی آن سوترست که،

با من فرشته ایست در آنجا که صاحبِ

زیباترین دو چشم قشنگِ تر است که،

دنیا به چشم او نه بهشت است و نه قشنگ

وقتی برای مرتبه ی آخرست که....

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

سخت دلگيري و از من گله داري چه كنم؟

باز انگار سر غائله داري چه كنم؟

پيش آرامش من سخت به هم ميريزي

من كه بي حوصله ام، حوصله داري،چه کنم؟

متلاطم شدي، از ساحل امن ديروز

دورافتاده­اي و فاصله داري، چه كنم؟

خود تراشيده­اي اش، پيكره­اي را كه منم

حال با پيكره­ات مساله داري، چه كنم؟

ميزني، ميشكني، ميشكنم، ميخندي

اشتياقي تو به اين مشغله داري، چه كنم؟

آبشاريست خروشان كه مرا خواهد برد،

گيسواني كه به دوشت يله داري چه كنم؟

" اي كه با سلسله­ي زلف دراز آمده اي"[1]

با اسيري كه در اين سلسله داري چه كنم؟

مهرداد نصرتي

۱-حافظ

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

قصه شمع

عشقت آتش شده و بر جگرم میریزد

آتش جان من از چشم ترم میریزد

تو تماشاگر من باشی اگر، بیش از پیش

ترس از آب شدن در نظرم ميريزد

پيش تو سوختن و كم شدن و آب شدن

بركاتي است كه يكجا به سرم ميريزد

من نگويم كه مرا از قفس آزاد نكن۱

من به شوقت نپرم، بال و پرم میريزد

شده ام مثل پلي كهنه كه هرقدر از خود

بيشتر ميگذرم بيشترم ميريزد...

مهرداد نصرتي

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

غزل مهردادنصرتی

خاطرات کهنه

از خاطرات کهنه ي پيراهني که نيست

پيچيده در اتاقم، عطر زني که نيست

آن زن که مي رسد به من از سمت هيچ سو

مانند باز آمدن از رفتني که نيست

از صبح تا شب، از شب تا صبح زخمي است

روحي که له شده ست ميان تني که نيست

تعبير واژگونه ي روياست زندگي

در چشمهاي من... من بي تو... مني که نيست

کيفيت غريب هراس آوريست عشق

وقتي به خود بيايي و باور کني که نيست

جاري شده ست در تن بيدار ـ خوابي ام

عطر تن زني که نبود و زني که نيست

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

غزل مهرداد نصرتی

آه

هر آن قدر كه در اين سينه آه داشته ام

براي روز مبادا نگاه داشته ام

براي اين كه بپيچم به دامن بختت

براي اين كه بگويم گناه داشته ام

كه فكر مي كردم راه مي روي درمن

كه فكر مي كردم درتو راه داشته ام

كه دل به سو - سوي اختران ندادم هيچ

به اين خيال كه در خانه ماه داشته ام

دلم به حداقل هاي بودنت خوش بود

فقط همين كه ترا گاه گاه داشته ام

مهرداد نصرتی اسفند ۸۷

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

غزل مهرداد نصرتی

تولد سرد!!

سلام.این غزل ادامه ی کابوس های پس از توست.

امسال نيز در شب سرد تولدم

تنهاتر از هميشه خودم بودم و خودم

چشم انتظارِ آمدنت، بي شمار بار

تا صبح پشت پنجره، هي رفتم آمدم

شيرين من نيامدي اما و تلخ كرد

كام دقيقه ها را، كيك تولدم

عصري كه آمدي به گمانم دوشنبه بود

عصري كه عاشقم شدي و عاشقت شدم

عصري كه خط نمي خورد از خاطرات من

عصري كه تا هنوز از آن در نيامدم

در برف راه مي روم انگار، سردم است

انگار سال هاست كه در خويش يخ زدم

تو رفته اي و قصه به پايان رسيده است

بيچاره من! هنوز نشستم، مرددم…

مهرداد نصرتي

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

غزل مهرداد نصرتی

سفر

حالا که بعد آن همه که رفتند اين بار را تو قصد سفر داري

يادت بماند اي دل و جان من قرآن و آب و آينه برداري

اين سان که گريه مي کني انگاري سروي وضو گرفته فرا رويم

در چشم هاي روشن معصومت يک تکه آسمان سحر داري

چشمي به بخت خويش ندارم، نه اين لحظه هاي آخر ديدار است

از من کسي نرفت که برگردداز سرنوشت من که خبر داري

چون جاده ها لبالب جا پايم در من کسي درنگ نخواهد کرد

بعد از عبور آن همه از من،آه! اين بار را تو قصد گذر داري

پس اندکي عبور به کندي کن آهسته از برابر من بگذر

پا سست کن کمي، مشتاب اي خوب امّيد بازگشت مگر داري؟

تو نيز مي روي و نمي آيي اي سرنوشت دست مريزادت!

جز درد بي کسي چه به من دادي جز زجر دادنم چه هنر داري؟

اي سرنوشت خط خطي مبهم تنها دو روز بود که خوش بودم

از من چه سال ها که هدر دادي حالا به اين دو روز نظر داري؟

کيفيت غريب غم انگيزي است بانو! سفر بخير، خداحافظ!

هر شب براي اين همه دلتنگي فالي بگير حافظ اگر داري

«مهرداد نصرتي»

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

شعر

هميـشه راوي حـس قشنگـتان بودم

مني كه مثـل قـلم رام چنـگـتان بودم

و شعرهاي من از چشمهايتان روييد

كـه ترجـمـان نگـــاه قشـنـگـتـان بـودم

« ـ چه خوب شد كه رسيديد» با شما گفتم:

« ـ خوش آمديد، همه عمر لنگتان بودم»

و بعد مرد تمـام فصـولـتان من شد

و من كه دل‌نگـران درنگتان بودم،

سؤال كردم:«خواهيد رفت؟»«نه!» گفتيد

چطور شد كه نمانديد، ننگتان بودم؟

چطور شد كه چنين ساده از كفم داديد

مگـر نه بـركت دستـان تنـگتان بودم؟

تـمــام آيـنــگـي‌هـايتــان دروغـيـن بـود

و پـي نـبردم، اي كـاش سنگتان بودم...

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

فرصت خوشبختی

فرشته اي كه تويي، بعد سال هاي فقط بد

بنا نبود كه باور كنم دوباره مي آيد

و حس مبهم و زيباي انتظار كشيدن

دوباره با تو به اين زودي اتفاق مي افتد

چقدر مي ترسم خواب باشد اين همه رويا

و باز گم كنم ات، بين خواب هام، مجدد

شبيه فرصت خوش بختي، آه! گم شوي از من

و من بمانم و انبوه فال هاي مردد

شبيه جاده ي در بهتِ مه رها شده، تنها

درست مثل همان ساليان رد شده ي بد

بدل شوم به يكي ايستگاه گم شده در برف

كه مانده در روياي مسافري كه ندارد

به قار قار كلاغان عادت كرده، صدايي

شبيه غربت اين سال هاي رد شده، ممتد

**

تو مثل معجزه اي، دير اتفاق مي افتي

ولي مي افتي و من خواب ديده ام كه تو بايد،

حضور داشته باشي و برف را بتكاني

كه اين رها شده در برف، ايستگاه تو باشد

مهرداد نصرتي

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

کوچه

کوچه

آشنايي من و شما چه ساده پا گرفت

حالت نجيب چشم هايتان مرا گرفت

پنج شب به مهر مانده بود، آمديد

آن غروب سرد يادتان كه هست در زديد

بعد فصل هاي زرد انتظار و انتظار

اتفاق ساده اي نبود ديدن بهار

يك قرار ساده عصر روز بعد، انقلاب

ما و كوچه هاي خلوت و چقدر التهاب

در غروب هاي ابري قشنگ و دلپذير

ما، منِ پر از ترانه و شماي سر به زير،

عابران كوچه هاي بي عبور مي شديم

پا به پاي سايه هاي خويش دور مي شديم.....

آه ديدنِ من و شما به صرفشان نبود

مردمي كه حرفمان شبيه حرفشان نبود

مردمي كه در نگاهشان به غير شك نبود

عشقشان بجز شبانه هاي مشترك نبود

اي جماعتي كه شور عاشقي نداشتيد

داشتم بزرگ مي شدم مگر گذاشتيد!…

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

ورفت....

 

...اگر چقدر زيادند اگر كه اين همه اند

تمام مثل هم و گوسفند يك رمه اند

شبانِ درد مخور اين همه غم رمه را

رها شو از غم اينان رها كن اين همه را

يكي از اين همه، از جنس دردهايت نيست

غريبه اند، يكي درد آشنايت نيست

دلت نسوزد بر سايه ها و شكلك ها

كه ادعاي حضورند اين مترسك ها

ترا چه كار كه اينجا پيامبر باشي

براي شب زدگان قاصد سحر باشي

از آفتاب در ايشان نشان نخواهي يافت

يكي چنان كه تويي، بينشان نخواهي يافت

بگو فرشته ي  آيينه رو كه خواهي رفت

تو اي نجيب هميشه، بگو كه خواهي رفت

به نام نامي ات اي مهربان ترين سوگند

كه اين جماعت، چونان ترا نمي فهمند

*     *     *

تمام جان و تن من، خدانگهدارت

بنفشه، نسترن من خدا نگهدارت

به يادت آينه جان، ابر ابر مي بارم

هنوز هم كه هنوز است دوستت دارم

*     *     *

و رفت، رفت كه بي چشم داشتي برود

ببين تو بودي اگر مي گذاشتي برود؟

«مهرداد نصرتي»

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

تا بهار دلنشین...

حتی/

عشق من به تو نیز

نتوانست

دنیا را نجات دهد

پس زمین

صفر بزرگی شد

که به آسمان دادند

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

دیروز

تمام – برنخورد – در نگاه من جسدید

و بی خیال ترین خفتگان تا ابدید

شبیه عقربه های همیشه سرگردان

مدام در نوسانید، بین صفر و صدید

عجیب نیست که می ترسم از شما این قدر

برای من همه آدم بزرگ های بدید

چطور سنگ شدن کار مشکلی هم نیست

چگونه ابر شدن را کدامتان بلدید؟

چگونه سبز شدن، سرو بودن و ماندن

شما که هرزه علف های قد و نیم قدید

به روی زردیتان ای بهارهای دروغ

بس است آنچه که یک عمر رنگ زرد زدید

فریب رنگیتان پاک شد ولی افسوس

که چشم های شما کور بود و هیچ ندید

مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی

اشعار عاشقانه و بهاریه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی اشعار عاشقانه مهرداد نصرتی