دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت...

مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

حمیدرضا برقعی

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم ؟

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم ؟

من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم ؟ 

گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است

خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم ؟ 

عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند

من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم ؟ 

تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم ؟

راستی ، اینهمه بیمار نباشم چه کنم ؟ 

چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر

عاشق روی تو یکبار نباشم چه کنم ؟

ابرویت تیغ مصری است که جان میطلبد

به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم ؟ 

خواستم نام مرا هم بنویسند همین

سر بازار خریدار نباشم چه کنم ؟ 

من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا

فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم ؟

حمید رضا برقعی

 

شعر رمضان و امام زمان شعر امام زمان و رمضان شعر رمضان و رمضان شعر امام زمان و رمضان شعر شعر رمضان و رمضان
شعر رمضان و امام زمان شعر امام زمان و رمضان شعر رمضان و رمضان شعر امام زمان و رمضان شعر شعر رمضان و رمضان
شعر رمضان و امام زمان شعر امام زمان و رمضان شعر رمضان و رمضان شعر امام زمان و رمضان شعر شعر رمضان و رمضان
شعر رمضان و امام زمان شعر امام زمان و رمضان شعر رمضان و رمضان شعر امام زمان و رمضان شعر شعر رمضان و رمضان

خدا را شکر بین شهر ما از تو نشان پیداست

خدا را شکر بین شهر ما از تو نشان پیداست

کمی از پشت بام خانه ی ما، جمکران پیداست 

اگر هر جای دنیایم دلم در یک خیابان است

همیشه نیمه شعبان دلم در چهار مردان است 

خیابانی که دل سرمست یوسف میشود در آن

و با اصرار هی شربت تعارف میشود در آن 

به پای دل به شوق دیدن دلدار خواهم رفت

پیاده از حرم با گریه تا گلزار خواهم رفت
 
حرم...گلزار، احساس صفا تا مروه را دارد

و بالای سرم یک کعبه ی زیبا خدا دارد 

منه بیچاره دنبال تو هستم، چاره من چیست؟

تو هستی در میان ما ولی توفیق دیدن نیست 

و می‌دانم مرا که دل به تو بستم تو میبینی

اگر چه اهل پایین شهر قم هستم تو میبینی 

و می‌دانم که حتمأ سر به ما هم میزنی آقا

تو حتی سر به جشن بچه‌ها هم میزنی آقا 

چه می‌شد باز کودک می‌شدم با شور دلتنگی

دوباره کوچه را تزئین کنم با کاغذ رنگی 

و می‌خواند تو را حتی نگاه بچه‌ها آقا

برای کودکان چشم بر راهت بیا آقا

حمیدرضا برقعی

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

سید حمید رضا برقعی

تکیه بر کعبه بزن،کعبه تحمل دارد...

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

خمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی توچندیست که در کار زمین حیراتم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن با استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد

 تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت،تنها

تکیه بر کعبه بزن،کعبه تحمل دارد...

                                 سید حمید رضا برقعی                                   

مولا  شمار درد دلم بی نهایت است

ساعات عمر من

ساعت عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

ماننده مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم کذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم کذشت

دنیا که هیچ،جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم کذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن،حتی قلم کذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

مولا  شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا ار رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعت خوب زندگی ام در حرم گذشت

                   مولا  شمار درد دلم بی نهایت است                        

    سید حمید رضا برقعی

جـمــعــه هـا طـبــع مـن احــساس تــغـزل دارد

جـمــعــه هـا طـبــع مـن احــساس تــغـزل دارد

نــاخــودآگـاه بــه سمـت تـــو تـمایـل دارد

بی تو چنــدیـــست که در کار زمــیـن حــیرانم

مانـده ام بی تـو چرا باغـچه ام گـل دارد

شایـد ایـن باغــچه ده قـرن به اســتقبــالت

فــرش گسـتـرده و در دســت گلایــل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

مــاه مخــفـی شــدنـش نـیــز تـعــادل دارد

کودکی فـال فروش است و به عشــقـت هـر روز

می خـــرم از پــسرک هـر چه تـفــال دارد

یــازده پـله زمــین رفـت بــه سـمــت مــلکوت

یــک قـدم مانــده زمـیـن شــوق تکامـل دارد

هـیــچ سـنگی نـشـــود سـنگ صـبورت، تـنـــها

تکیـــه بــر کــعـبــه بــزن، کـعــبه تــحـمــل دارد ... 

شاعر: سیدحمیدرضا برقعی