بگیر دست دل این غریب تنها را

عاشقی ها

غزل بخوان و بگریان قساوت ما را

طلوع کن که ببینم صبح فردا را

دریچه ای بگشا تا که باورت گردد

ندیده هیچ دلی آسمان و دریا را

و بی تو در تب اندوه غیبتت،موعود

ندید چشم  غریبم دلی شکیبا را

تنیده روح خزان در فضای خاطر من

بگیر دست دل این غریب تنها را

پرنده بی تو در آوار سایه های غریب

غزل نخواند و گذشتیم عاشقی ها را

    زهرا محدثی خراسانی     

ماچشم بر نهایت راهت نهاده ایم

بی قرارها

در بر گرفته خلوت دل را غبارها

ای علت شکفتن گل در بهارها

با چلچراغ وآینه و آب سال هاست

صف بسته اند در طلبت بی قرارها

رقصی ست ماهیان  به غم خوگرفته را

در پانهادنت به دل چشمه سارها

ای ناکهان درخشش بی ادعا،ببار

برشانه های مویه ی شب زنده دارها

هر چند تا ظهور تو دربند عزلت است

مضمون بکر بال رها در حصارها

ماچشم بر نهایت راهت نهاده ایم

تا ممکن است است باشد از این انتظارها

                          زهرا محدثی خراسانی                                 

آتشکده ای ز شور در سینه ی تو

ای کشف و شهود عشق پیشینه ی تو

آتشکده ای ز شور در سینه ی تو

خورشید،مجاز و آسمان ظرف مجاز

در صبح چراغانی آدینه ی تو

زهرا محدثی خراسانی

پاییز به گیسوی خودش پل زده است

بر آمدنت جهان تفال زده است

خورشید دوباره بر زمین پل زده است

برخیز و بیا در قدومت حتی

پاییز به گیسوی خودش پل زده است

زهرا محدثی خراسانی

جام غزل و نشاط آکنده ز توست

بر لوح غمین دل شکر خنده ز توست

جام غزل و نشاط آکنده ز توست

ما راهسپار جاده امروزیم

ای وارث ذوالفقار،آینده ز توست!

زهرا محدثی خراسانی