مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

 

درشب هجر که بانگ جرسی می آید

بهر داد دل ما داد رسی می آید

سویت ای غمزده غمخوارکسی می آید؟

مژده ای دل که مسیحانفسی می آید

که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

 

جزغم یاردگرهیچ نه اندرخورنوش

اینچنین بانگ جرس می دهدازعرش سروش

پی دیدارروان گردوچنان شمع خموش

ازغم هجرمکن ناله وفریادکه دوش

زده ام فالی وفریادرسی می آید

 

بی رخت نای دلم گشته چونان کنج قفس

ای  دل  زارنه این بار بر آورد نفس

من غلام توام ای دوست بفریادبرس

زاتش وادی ایمن نه منم خرم وبس

موسی  آنجا به  امید قبسی  می آید

 

چون ننالم که مراغیرفغان یاری نیست

چون بگویم که مراهست قرارآری نیست

کار عشاق  بکوی  تو بجز زاری  نیست

هیچکس نیست که درکوی تواش کاری نیست

هرکس آنجابه طریق هوسی می آید

 

دل چه گویدکه بیاجلوه گه یارمراست

یاردیرینۀ دل بردل نغمه سراست

این تماشایی مابین که چنان ماه سماست

کس ندانست که منزلگه مقصودکجاست

اینقدرهست که بانگ جرسی می آید

 

هرچه گویم که مراهجرتوافسرده کم است

دیذه ازدوری رویت همه جون بحرویم است

دل دیوانۀ ماغرق عذاب والم است

دوست راگرسرپرسیدن بیمارغم است

گوبرن خوش که هنوزش نفسی می آید

 

بشنواین نغمه زمرغان سخندان چمن

گل این باغ نوایی زغم آموخت به من

شب هجران به سرآید؟به من آریدسخن

خبر بلبل  این  باغ  بپرسید که  من

ناله ای می شنوم کزقفسی می آید

 

قرعه و قسمت غم بردل حافظ چه زنند؟

غم هجرانش رقم بردل حافظ چه زنند؟

سربه سرهجرو نقم بردل حافظ چه زنند؟

اینهمه بارستم بردل حافظ چه زنند؟

شاهبازی به شکارمگسی می آید

مهرداد امامی

مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیرازمخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

یاران به دردعشق قسم یارمی رسد

درد عشق

 یاران به دردعشق قسم یارمی رسد

بهروفاترانۀ دلدارمی رسد 

برچشم عاشقان رخ خودمی کندعیان

ازکوی دوست دلبرودلدارمی رسد 

عشقش به غمزه سینۀ عشاق می درد

بازازصحیفۀ دل یارمی رسد 

دل بردی ازکف یاران به غمزه ای

یاران شتاب نغمۀ گلزارمی رسد 

می رفت دلبرم به شتاب ازکنارما

آخرکمی درنگ لحظۀ دیدارمی رسد

دردیست بردلم زعتاب نگارکی

ازغمزه اش به دل چه نائره اینبارمی رسد

مهجوراینزمان شده حیران مهرخی

کزجوروی همه چون نارمی رسد

مهرداد امامی

مهرداد امامی

مژده ای دل که مسیحانفسی می آید

مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز

درشب هجرکه بانگ جرسی می آید

بهر داد دل ما داد رسی می آید

سویت ای غمزده غمخوارکسی می آید؟

مژده ای دل که مسیحانفسی می آید

که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

 

جزغم یاردگرهیچ نه اندرخورنوش

اینچنین بانگ جرس می دهدازعرش سروش

پی دیدارروان گردوچنان شمع خموش

ازغم هجرمکن ناله وفریادکه دوش

زده ام فالی وفریادرسی می آید

 

بی رخت نای دلم گشته چونان کنج قفس

ای  دل  زارنه این بار بر آورد نفس

من غلام توام ای دوست بفریادبرس

زاتش وادی ایمن نه منم خرم وبس

موسی  آنجا به  امید قبسی  می آید

 

چون ننالم که مراغیرفغان یاری نیست

چون بگویم که مراهست قرارآری نیست

کار عشاق  بکوی  تو بجز زاری  نیست

هیچکس نیست که درکوی تواش کاری نیست

هرکس آنجابه طریق هوسی می آید

 

دل چه گویدکه بیاجلوه گه یارمراست

یاردیرینۀ دل بردل نغمه سراست

این تماشایی مابین که چنان ماه سماست

کس ندانست که منزلگه مقصودکجاست

اینقدرهست که بانگ جرسی می آید

 

هرچه گویم که مراهجرتوافسرده کم است

دیذه ازدوری رویت همه جون بحرویم است

دل دیوانۀ ماغرق عذاب والم است

دوست راگرسرپرسیدن بیمارغم است

گوبرن خوش که هنوزش نفسی می آید

 

بشنواین نغمه زمرغان سخندان چمن

گل این باغ نوایی زغم آموخت به من

شب هجران به سرآید؟به من آریدسخن

خبر بلبل  این  باغ  بپرسید که  من

ناله ای می شنوم کزقفسی می آید

 

قرعه وقسمت غم بردل حافظ چه زنند؟

غم هجرانش رقم بردل حافظ چه زنند؟

سربه سرهجرونقم بردل حافظ چه زنند؟

اینهمه بارستم بردل حافظ چه زنند؟

شاهبازی به شکار مگسی می آید

مهرداد امامی

فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت

شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت

فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت

فراقت رابه امیدوصالت نامه هادادم

پس ازهجران رسدوصلت بدان امیدهاشادم

چه کرداین دل که شداینگونه ازهجررخت رسوا

پریشانی چسان بردل زذه چنبررسدبرعرش فریادم

ز بیماری دوران ازغمت گشتم کحن ماوا

صبا گوید به دل اینسان منت قربان آزادم

تو را دادم پیامی خوش که این محبوبۀ دلکش

دمی بازآکه بازآیددلی کاندرغمت دادم

دلم خواهم چه سودآخربراه دوست دادم وی

چه می گویم چه می خواهم ازین شیرین فرهادم

شبی گفتم رخت بینم؟ بگفتا بیخودی هیهات

دل عاشق نیاید باز ببر این خام از یادم

رخ غمبار مهجور اینزمان از بیخودی زرداست

ز بیدردی نگربروی نگر بر قلب ناشادم

مهرداد امامی

مهجور پریشانم افتاده بکوی تو

افتاده

مهجور پریشانم افتاده بکوی تو

خوش بی سروسامانم ازغمزۀ موی تو

ای دوست دلم سوزی تاچهره برافروزی

زین شعله دلم سوزددرگوشۀ کوی تو

شدبی سروسامان دل شوریده وحیران دل

مائیم پریشان دل ازجام وسبوی تو

کس نیست که حال مازان یارهمی پرسد

آخرچه کنم بااین غمخواری خوی تو

صبراست دوای دل چون صبرکنم آخر

بسیارتوان کردن لیکن نه زموی تو

ای خوبترازمریم زلفت زچه شددرهم

برمانظری آخرای میکده کوی تو

ماازغم مهجورت دریافته این معنا

کاین ره نبودپیداوین سرنه به گوی تو

 مهرداد امامی

بر منتظران  منتظرآمد همه  نامش

منتظران منتظر

مهدی بودش نام وبنام است قیامش

بر منتظران  منتظرآمد همه  نامش

پیوسته  ببالم  به   قوام  مدد او

روکم بزن ای فتنه گردهربنامش

بتها همه بشکن زحریم دل خوشت

تا نو بنمائئ همه بتهابه صنامش

در کنگرۀ عرش برانگیخت نوایش

ای صاحب دین خسروحق قافله گامش

دنیابه صفای دل مهدی است مصفا

آخر ز که پرسی ز صفای دل مامش

چنداست جدائی زقدمهای بلندش

این است شتاب همه اقدام به کامش

مهجور به دنبال صبابادل خودگفت

چون شدبه صفاغالیه های دل رامش

مهرداد امامی

یافاطمه بنگرشده ام. مست صفایش

          حرم عشق

 ازعشق تودل می بردم تاحرم عشق

تاکوی خدابردمرا باکرم عشق

یافاطمه بنگرشده ام. مست صفایش

ازشوق تودل می بردم تاحرم عشق

ازبحرصفاخورددلم بادۀ دوشین

ازجام شماخورده دلم دردغم عشق

دل روی توراخواست زسوی حق دادار

گفتیم صبادادتورااشک ونم عشق

دردام تو افتاددلان بیش تکردید

فکری به غم دلشدگان درم عشق

ازخرمی روی خود ای دوست بده جام

جامی که کندمست چوخمهای خم عشق

بردی دل مهجور به یک نیم نگاهی

آن به که بسازی دل خودراحرم عشق

مهرداد امامی