عـالـم بـه تـنـگ مـاهی ظلمت اسیر شد

نــوری ز پـشـت ابـر هـزاران ستاره خواب

دستی به دست پنجره، چشمی بر آفتاب

آرامـــش نـگـاه مـن از لـحـظـه‏ی غـــروب

در خـواهـش طـلـوع تـو ای مـاه در نـقاب!

چشمی سیاه، بارش سبزی گرفته است

امــا کـویــر، غـیــر تــو را نـشـنـود جــواب

عـالـم بـه تـنـگ مـاهی ظلمت اسیر شد

دریــا! بــیــا و مـاهـی خود را رسان به آب

بـلـبـل سکـوت کـرده، کـبـوتر شکسته‎بال

طـاووس پـر گـشـا کـه جهـان را نمانده تاب

صـحـرای تشنه، گرگ گرسنه، هزار میش

باران! تو راست‏ بارش و چوپان! تو را شتاب

سید جعفر علوی

فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت

شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت

فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت

فراقت رابه امیدوصالت نامه هادادم

پس ازهجران رسدوصلت بدان امیدهاشادم

چه کرداین دل که شداینگونه ازهجررخت رسوا

پریشانی چسان بردل زذه چنبررسدبرعرش فریادم

ز بیماری دوران ازغمت گشتم کحن ماوا

صبا گوید به دل اینسان منت قربان آزادم

تو را دادم پیامی خوش که این محبوبۀ دلکش

دمی بازآکه بازآیددلی کاندرغمت دادم

دلم خواهم چه سودآخربراه دوست دادم وی

چه می گویم چه می خواهم ازین شیرین فرهادم

شبی گفتم رخت بینم؟ بگفتا بیخودی هیهات

دل عاشق نیاید باز ببر این خام از یادم

رخ غمبار مهجور اینزمان از بیخودی زرداست

ز بیدردی نگربروی نگر بر قلب ناشادم

مهرداد امامی

موعود من! صدای تو عاشقترین صداست

این جا که شعر در کف نامردمان رهاست

موعود من! صدای تو عاشقترین صداست

این جغدهای خفته که آواز شومشان

در ژرفنای تیره و خاموش شب رهاست

باور نمی‌کنند که چشمان روشنت

دیری است قبله‌گاه تمام ستاره‌هاست

من می‌شناسمت، دل غمگین و خسته‌ات

با درد، با غرور ترک خورده آشناست

آری تو آن درخت کریمی که دستهات

دیری است آشیانه گرم پرنده‌هاست

آخر چگونه در گذر بادهای تند

اِستاده‌ای که قامت سبز تو تا خداست؟

من از هجوم دشنه شب زخم خورده‌ام

پس مرهم نگاه اهورایی‌ات کجاست؟!

انسیه موسویان

عبور می‌کند آیا کسی؟ نمی‌دانم!

دلم گرفته و هر سوی خانه‌ام ابریست

دلم گرفته و گریه دوای دردم نیست

حریف نی لبک و سوز دل نمی‌گردم

ولی درون دلم بذر صبر پروردم

خداست شاهد این حرف و عشق می‌داند

که روز جمعه نگاهم به جاده می‌ماند

به آتشی که دلم را همیشه سوزانده است

دوای درد عدالت کنار در مانده‌ست

دری است فاصله من و یک سبد رویا

دری است فاصله من و یوسف زهرا

دلم گرفته، دقایق هنوز در راهند

و عاشقان شقایق هنوز در راهند

دلم گرفته، کسی نیست، جاده بی‌رنگ است

دلم گرفته و این قلب ساده بی‌رنگ است

همیشه مانده‌ام اینجا، همیشه می‌مانم

عبور می‌کند آیا کسی؟ نمی‌دانم!

رضا سیرجانی

مشغول چشمهای تو یعنی عبادتم

سنگینی حضور تو خم کرد قامتم

مشغول چشمهای تو یعنی عبادتم

از پشت این سکوت نفسگیر سالهاست

در چشمهات خیمه‌زدن گشته عادتم

تنها به این دلیل دلم را شکسته‌ام

تا با خبر شوی و بیایی عیادتم

از این همه شمارش معکوس لحظه‌ها

خسته‌ شده‌ست عقربه گیج ساعتم

می‌خواهی از حصار نگاهت رها شوم

آخر برای چه؟ نکند بی لیاقتم

ای بغض دست و پنجه نکن نرم با دلم

بگذار قطره قطره شود خیس صورتم

زهرا بیدکی

می‌آید از دل ویرانه‌های شب مردی

شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد

مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد

طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی

نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد

هزار حنجره آواز سبز و شورانگیز

نثار این نفس سوت و کور خواهد کرد

و واژه‌های پر از انتظار می‌دانند

که از حوالی شعرم عبور خواهد کرد

می‌آید از دل ویرانه‌های شب مردی

که جای پای خدا را مرور خواهد کرد

محبوبه بزم آرا