باآمدنت بهار معنى مى شد
شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مى شد
بیتابى جویبار معنى مى شد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
باآمدنت بهار معنى مى شد
کریم على زاده
شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مى شد
بیتابى جویبار معنى مى شد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
باآمدنت بهار معنى مى شد
کریم على زاده
مثنوى عشق
بیا که با تو بهاران ز راه مى آید
سوار توسن مهر و پگاه مى آید
تو از عشیره آب و گیاه و خورشیدى
در آسمان خیالم چو مهر و ناهیدى
سحر ز شرم نگاهت به حیرت افتاده است
ز مهر گرم نگاهت به حیرت افتاده است
سحر به بوى تو پلکش گشوده مى گردد
درون شط سپیده غنوده مى گردد
هنوز حرف دل شاعران امروزى
هنوز مثل چراغ سپیده مى سوزى
نگاه آینه ها هم به حیرت افتاده است
ز حسن روى تو یوسف به غیرت افتاده است
نگاه چشم تو آشوب مى کند برپا
خوشا کسى که شود بر نگاه تو شیدا
ز ایل پاک سحرزاد روزگارانى
تو از قبیله گل وز تبار بارانى
بهار بى تو عزیزم کجا صفا دارد
بیا که بى تو و چشمت دلم عزا دارد
به مهر پیک بهاران به خانه ات برگرد
که بى حضور نگاهت خموشم و دلسرد
محسن عقیلى زاده
سلام،با تشکر از مهرداد نصرتی عزیز که مرا با دنیای مجازی آشنا و راهنمایی کرد،این وبلاگ صرفا جهت اشاعه فرهنگ مهدوی ایجاد شده و هیچکدام از مطالب حتی یک کلمه مربوط به اینجانب نبوده و حقیر فقط مطالب را جمع آوری نموده ام لطفا اشعار مذهبی خود را همین جا کامنت بگذارید،انشا الله که مورد قبول حضرت حق قرار بگیرد التماس دعا.