عبور می‌کند از متن سایه‌ها یک مرد

که از تبار بهار است، از قبیله درد

نسیم خاطره‌ها پیش پای آمدنش

ز باغ عشق امید ظهور را آورد

سکوت می‌کند آری! همان که مانده غریب

کنار سایه‌ای از خود نشسته، خسته و سرد

بدون رویش چشمانت ای گل نرگس!

برای خویش نداریم جز بهاری زرد

تو مثل موجی و این کلبه ساحلی تنهاست

بیا به خاطر دریا به کلبه‌ات برگرد

مسعود بهروان