بیا که صبح اهورایى ظفر با توست
با توست
پر از نیاز شرابیم و لعل تر با توست
ز حسرتم بکشى یا نه؟ این دگر با توست
به شکر آنکه شدى میر شاهدان چمن
به چشم بلبل خود اذن یک نظر با توست
کلید میکده حالى تو راست ساقى من !
بده که مستى یاران تشنه تر با توست
من ار نشسته به ظلمات وحشتم چه دریغ ؟
صفاى چشمه فیّاض صد سحر با توست
ز روشنان فلک چشم یاریَم نبود
چراغ روشن این بیشه خطر با توست
ز تنگناى قفس چیست شکوه ات با من؟
شکوه وسعت پرواز بحر و برّ با توست
به رغْم مدّعیان ساقیا بده جامى
صلاح کار خراباتیان اگر با توست
خیال ساغر جم باد زایر سرما
که مرهم دل عشّاق خونْ جگر با توست
به هر دیار ز غم سر به بوى گمشده اى
علاج درد من اى عشق این سفر با توست
اى دل! ملامتت به خموشى نمى کنم
اى دل! چنین که طوطى من حسرت شکَر با توست
در انتظار تو مائیم چشم خیره به راه
بیا که صبح اهورایى ظفر با توست
بهمن صالحى
+ نوشته شده در شنبه دهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 21:5 توسط سعيد ميري
|