ای سوار عشق! بگذر باشتاب

سیل نور

ای صدایت خوش‌تر از آواز آب!

تشنگان را نیست دیگر صبر و تاب

از حجاب ابر غیبت، ماه من!

پای رجعت نِه، به چشمان رکاب

دست خود از آستین حق برآر

تا که تیغت را ببوسد آفتاب

اینک این آغوش باز جاده‌ها

ای سوار عشق! بگذر باشتاب

برتن شب ریز، سیل نور را

آفتابا! بر دلم لَختی بتاب

هجرت ـ ای از ما به ما نزدیک‌تر! ـ

می‌برد از دل قرار، از دیده خواب

بی‌جواب از تو نمانَد پرسشم

پرسشم از تو نماند بی‌جواب

سهیل محمودی

چشم به راه مانده ام جمعه عهد بسته را

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را

دو باره پاک کردم و به روی رف گذاشتم

آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را

پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو لاله ی دسته دسته را

شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام

چشم به راه مانده ام جمعه عهد بسته را

این دل صاف کم کمک شدست سطحی از ترک

آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را...

سهیل محمودی