فردا که میآید از راه، ماییم و یک آسمان آه
بیا سوی خورشید
ای دل! بیا جمع بندیم، دلها و آیینهها را
با آب کوثر بشوییم، از سینهها، کینهها را
جانا بیا سوی خورشید، سمت سپیدار توحید
لبریز سازیم از عشق، پیمانه سینهها را
بوی دلانگیز عرفان، میآید از سمت جاده
اینک بیا تا بسوزیم، تزویر پشمینهها را
با شوق، جنگل گشادهست، آغوش خود را به یاران
شستهست باران در آنجا، گردِ رخ چینهها را
دستان عیسایی یار، آنجا به هنگام دیدار
مرهم نهادهست ای دوست! زخم دل و پینهها را
چون خاطرات گذشته، از یاد بردی تو ما را
ای دل! به خاطر بیاور، میثاق پارینهها را
فردا که میآید از راه، ماییم و یک آسمان آه
تلخ است گیرد غباری، چشمان آیینهها را
آن روز گر دیدگانم، افتد به رخسار پاکش
ای کاش بر ما ببخشند، تکرار آیینهها را
بهرام افضلی
+ نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 11:34 توسط سعيد ميري
|