فهمیده ای به درد تو آقا نمی خورم

این روزها که زمزمه ی یار می کنم

خیلی هوای دیدن دلدار می کنم

در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت

بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم

یک بار هم نشد بنشینم کنار تو

از بس که بر معاصی ام اصرار می کنم

این نفس سر کش از چه رهایم نمی کند؟!

این چه گناهی است که تکرار می کنم؟!

بار خطا کمیت مرا لنگ می کند

طیّ طریق را ز چه دشوار می کنم؟!

این «تحبس الدّعا» شدنم بی سبب که نیست

از بس که رو به سفره ی اغیار می کنم

گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر

یک شب کنار سفره ات افطار می کنم …

فهمیده ای به درد تو آقا نمی خورم

زیرا خلاف امر تو رفتار می کنم

من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو

خود را به تو همیشه بدهکار می کنم

دل را که حجم معصیت آن را گرفته است

با اشک های روضه سبک بار می کنم

خون جگر ز دیده سرازیر می شود

وقتی که یاد کوچه و دیوار می کنم

سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!

این درد را به جان خود اظهار می کنم

محمد فردوسی

یک شب کنار سفره ات افطار می کنم

نگاه منتظر بانک شعر امام زمان

این روزها که زمزمه ی یار می کنم

خیلی هوای دیدن دلدار می کنم

در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت

بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم ...

شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار اشعار ماه رمضان شعر شعر ماه رمضان

شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار اشعار ماه رمضان شعر شعر ماه رمضان

ادامه نوشته

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی

نگاه منتظر بانک شعر امام زمان

 

بس است  

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است 

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟

یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است 

گریه  فراق گریه فراق  این چه رسمی است؟

دیگر بس است این همه گریان شدن بس است 

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین

دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است 

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟

تا کی اسیر لذّت عصیان شدن ... بس است 

خسته شدم از این همه بازی روزگار

مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است 

سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن

بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت

گفتی برو که دست به دامان شدن بس است 

باشد قبول می روم امّا دعای تو ...

... در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام

دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است 

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا

دل مردگی و این همه ویران شدن بس است 

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی

از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

محمد فردوسی

شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار اشعار ماه رمضان شعر شعر ماه رمضان

شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار ماه رمضان شعر ماه رمضان اشعار اشعار ماه رمضان شعر شعر ماه رمضان


 


ادامه نوشته