ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه


ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

تو کدام آینه ای ؟ صل علی آیینه

 

تو کدام آینه ای ، ای شرف الشمس غریب

که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

 

از همه آینه ها زلف رها کرده تری

می زنند آینه ها سنگ تو را بر سینه

 

لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح

که جهان پر شده از آتش و کفر و کینه

 

در همه آینه ها نام تو را کاشته ایم

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را

بلور اشک ها در کاسه ماه هلالی را

چمن آیینه بندان می شود صبحی که بازآیی

بهارا! فرش راهت می کنم گل های قالی را

نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را

غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را

چه جامی می دهی تنهایی ما را جلال الدین!

بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن

بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را

سحر از یاس شد لبریز دل های جنوبی مان

نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق هایی که خونرنگ اند، عصر جمعة مایند

تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن

کدام آییینه پایانی ست این آشفته حالی را

تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت

پذیرا باش ازاین دلتنگ، شعری ارتجالی را

 

علیرضا قزوه

تو صد مدینه داغى، تو صد مدینه دردى

 

کسى مى آید از راه

تو صد مدینه داغى، تو صد مدینه دردى

یتیم مى شود خاک، اگر که برنگردى

تمام شب نیفتاد صداى زوزه باد

چه بادهاى سردى، چه کوچه هاى زردى

دو کوچه آنطرفتر، بپیچ سمت لبخند

شکوفه مى فروشد بهار دوره گردى

کسى مى آید از راه، چه ناگهان چه ناگاه

خداى من چه روزى! خداى من چه مردى!

از آسمان چارم، مسیح بازگشته ست

زمین ولى چه تنهاست، مگر تو بازگردى

علیرضا قزوه

تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را

بلور اشک ها در کاسة ماه هلالی را

چمن آیینه بندان می شود صبحی که بازآیی

بهارا! فرش راهت می کنم گل های قالی را

نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را

غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را

چه جامی می دهی تنهایی ما را جلال الدین!

بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن

بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را

سحر از یاس شد لبریز دل های جنوبی مان

نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق هایی که خونرنگ اند، عصر جمعة مایند

تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن

کدام آییینه پایانی ست این آشفته حالی را

تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت

پذیرا باش ازاین دلتنگ، شعری ارتجالی را

علیرضا قزوه

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی 

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"

غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی 

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی 

از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی

به  طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

 همه شب  رام رامی گفت و من الله اللهی

هلال  نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی  تو آن مهری تو آن ماهی

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی 

علیرضا قزوه