قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود

تا به کی آقای ما تنهاست یا زهرا مدد

تا به کی آواره در صحراست یا زهرامدد

تا به کی خیمه نشین آستان غیبت است

شیعه را این غصه غم افزاست یا زهرا مدد

ماجرای غیبت از مولای ما آغاز شد

این همان غمهای عاشوراست یا زهرا مدد

قصه ی سرداب هم از بیت الاحزان شد شروع

جای این ویرانه در دلهاست یا زهرا مدد

قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود

آری این ارثیه ی طاهاست یا زهرا مدد

دردها تبعیدها زنجیرها آزارها

تا هنوز این ماجرا بر جاست یا زهرا مدد

فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است

چون حسینی بودن از اینجاست یا زهرا مدد

آن مسلمانی که بی مهر تو دارد ادعا

حکم او والله بی امضاست یا زهرا مدد

آخر ای منصور از منصور امت دست گیر

نام تو انسیه ی حوراست یا زهرا مدد

گر بیاید انتقامت را بگیرد مهدی ات

بر لبش این زمزمه زیباست یا زهرا مدد

 محمود ژولیده

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار

در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

وحید قاسمی

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

به دنبال تو میگردم

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست

بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را

نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر

ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را

کهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشان

تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را

کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید

که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه

که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را

حسین اسرافیلی

غایب از خویش بوده ای یک عمر

رنگ دریا

گرچه رخسار مهر پیدا نیست

شام هجران همیشه یلدا نیست

تا که مجنون نگشته ای، خامی

هر دلی جای عشق لیلا نیست

موج باش و به رنگ دریا شو

موج دریا جدا زدریا نیست

غایب از خویش بوده ای یک عمر

دل حریم حضور آیا نیست؟

دل به خورشید بسته ام، آیا

هر غروبی نشان فردا نیست؟

حسن یعقوبی

از التفات توست اگر ابرها ترند

در آسمان یاد تو، دلها کبوترند

بی وقفه،هرتپش،به هوای تو می پرند

ای جاری ندیدنی،ای عطر سبز باغ

گل ها هم از تو خاطره هایی معطرند

ای بارش همیشگی، ای ابر بی زوال

از التفات توست اگر ابرها ترند

صبحی که سر بر آوری از مشرق ظهور

این ابرهای خشک،به دست تو پرپرند

شب را به یک اشاره ی خود تار و مار کن

ای آن که چشم های تو خورشید گسترند

حسین عبدی

ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی

که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا

ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون

شکنی پیاله ی ما، که خون به دل شکسته ی ما کنی

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین

همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی

تو که"هاتف" از برش این زمان، روی از ملامت بی کران

قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟

هاتف اصفهانی

دلم در انتظار راد مرد است

دلم در سینه مالامال درد است

زهجر روی تو دلگیر وسرد است

تمام جمعه ها یابن الحسن گوست

دلم در انتظار راد مرد است

روح الله گایینی

 

شعر امام زمانی روح الله گایینی

تا کی برای چشمت آذین کنم جهان را ؟

تا کــــی برای چشمت آذین کنم جهان را ؟

قلبم شروع کرده عمدأ تکــــان تکــــــــان را

باران ترانه اش را با لـــحن غـــــم نخواند

باشد عوض کنـــــی تــــو تقدیر آسمان را

این برگه را بگیرید مردودی ام که حتمیست 

وقتی اشاره کردی پـــــایــــان امتحــــــان را

هــــــر و هـــر دقیقه برنامه ام همین است

گـــــــم می کنم تو را تا پیدا کنم زمــــان را

یک لحظه صبر کـــــــن  نه من اشتباه کردم

تــــــــو که قبــــــــول داری تقیر این جوان را

شـــــب انتظار دارد در او ســــــــتاره باشم

امـــــا می شمـــــارد دستان مهــــــربان را

یا با بهــــار همــــــراه یا با خودت بیــــــــاور

حتی شبی زمستان ، حتی کمی خزان را

من از قرار معلوم یک عمـــــر صبـــــــر دارم

تا کــــی برای چشمت آذین کنم جهان را ؟

خانم نــوذری

اگر به چشم من آیی، سپیده خواهد شد

اگر به چشم من آیی، سپیده خواهد شد

سحربه یمن تو،ای نور!دیده خواهد شد

فضای باورمن درهوای آمدنت

پر از طراوت سیب رسیده خواهد شد

من آنچه با تونگفتم زتشنه کامی ها

به وقت بارش باران شنیده خواهدشد

کنار پرسش امید خویش می مانم

طلوع مهر تو فردا دمیده خواهدشد؟

حجاب چهره ی خورشید با حضور شما

به تیغ صاعقه یک شب دریده خواهدشد

گل سپید اجابت زفیض آمدنت

زباغ سبز مناجات چیده خواهد شد

کدام جمعه بگو از میان این ایام

برای آمدنت برگزیده خواهدشد

سعید تکلو منش

ای یوسف زهرا بمیرم،دیر کردی

ای طاقت آیینه ها راطاق کرده

کشتی عروس عشق را از درد دوری

خون شد دل آیینه ها،تاکی صبوری؟

فرهادرا از جان شیرین سیر کردی

ای یوسف زهرا بمیرم،دیر کردی

کشتی پراز ارواح رقصان است ،ای نوح

فانوس ما چشمان شیطان است ،ای نوح

ماگرچه از طوفان غم تشویش داریم

صدموج وهم انگیز در پیش داریم

وقتی بیائی ذره ای دلواپسی نیست

ناجی توئی،این کار،کارهرکسی نیست.

محمدعلی جوشائی

آرزو دارم بیایی تا سرآید انتظارم

 
آرزو دارم بیایی مژده ی سبز بهارم
ای تمام آرزویم ای همه دار و ندارم

آرزو دارم بیایی در دل تاریك غم ها
ای جمالت روشنای خلوت شب های تارم

بی تو ای آرام جانم، پرپرِ دست خزانم
بی تو كو درمان دردم ، بی تو كو صبر و قرارم

مانده ام در حسرت و غم ز انتظار دیر پایت

آرزو دارم بیایی تا سرآید انتظارم 

آقا بگو این بغض سنگین را چه باید کرد

دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد

آخر سکوت تو غزل را می‌کشد برگرد

آوار غم بر شانه‌های شهر را بنگر

شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد

پرواز حتی تا کنار عشق ممکن نیست

بی تو تمام آسمانها می‌کنندم طرد

دنبال چشمانت کجا باید کبوتر شد؟

ای کاش! دل یک آسمان آیینه می‌آورد

دیگر برای انتظارت گریه مرهم نیست

آقا بگو این بغض سنگین را چه باید کرد

محبوبه بزم آرا


موعود من! صدای تو عاشقترین صداست

این جا که شعر در کف نامردمان رهاست

موعود من! صدای تو عاشقترین صداست

این جغدهای خفته که آواز شومشان

در ژرفنای تیره و خاموش شب رهاست

باور نمی‌کنند که چشمان روشنت

دیری است قبله‌گاه تمام ستاره‌هاست

من می‌شناسمت، دل غمگین و خسته‌ات

با درد، با غرور ترک خورده آشناست

آری تو آن درخت کریمی که دستهات

دیری است آشیانه گرم پرنده‌هاست

آخر چگونه در گذر بادهای تند

اِستاده‌ای که قامت سبز تو تا خداست؟

من از هجوم دشنه شب زخم خورده‌ام

پس مرهم نگاه اهورایی‌ات کجاست؟!

انسیه موسویان

عزیز غایب من ای همیشه در خاطر


دلم به این همه آیینه رو نخواهد کرد

به جز نگاه تو را جست و جو نخواهد کرد

پرنده‌ای که گرفتار پر زدن باشد

به آب و دانه و آواز خو نخواهد کرد

بیا مسافر چشمم که هیچ حادثه‌ای

نگاه پنجره را زیر و رو نخواهد کرد

به غیر نام تو ای التهاب روحانی

دلم به قصد سرودن وضو نخواهد کرد

عزیز غایب من ای همیشه در خاطر

به جز تو را دل من آرزو نخواهد کرد


نرگس ایمانیان

می‌آید از دل ویرانه‌های شب مردی

شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد

مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد

طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی

نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد

هزار حنجره آواز سبز و شورانگیز

نثار این نفس سوت و کور خواهد کرد

و واژه‌های پر از انتظار می‌دانند

که از حوالی شعرم عبور خواهد کرد

می‌آید از دل ویرانه‌های شب مردی

که جای پای خدا را مرور خواهد کرد

محبوبه بزم آرا

امروز آقا بی تو جور دیگری بود

امروز آقا بی تو جور دیگری بود

حتی نگاه یاسها،نیلوفری بود

خورشید مثل پنج شنبه پا نمی شد

انگار بین رختخوابش بستری بود

برشانه های شمع ها در اول صبح

تابوت یک پروانه ی خاکستری بود

وضعیت آب و هوا مثل همیشه

مثل هوای جمعه ی پشت سری بود

در چشمهایم التماس آخرینم

مارابه سمت"چشمهایت می بری"بود

علی اکبر لطیفیان

تحمل می کنم هرچند ،سخت است

تمام عمر بی لبخند؟... سخت است

به لبخند خودت سوگند ،سخت است

برای دیدنت تا جمعه ی بعد

تحمل می کنم هرچند ،سخت است

سید حبیب نظاری

صدمرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم

مردیم و نمردیم

جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم

در هرم نگاه تو فسردیم و نمردیم

نقش است به پیشانی چین خورده ز غیرت

ما جان بدر از داغ تو بردیم و نمردیم

ابرو گره در هم زده چشمان شفق رنگ

دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم

ظرف دل بی حوصله جوش آمد و سررفت

خون دل جاری شده خوردیم و نمردیم

اقبال نگون بخت نگر کاین همه سر را

تا مرز قدم های تو بردیم و نمردیم

یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح

عمری دل بی عار شمردیم و نمردیم

ما زنده عشقیم که با عشق بمیریم

صدمرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم

محمود کریمی

اى واپسین سپیده که تأخیر کرده یى

اى واپسین سپیده!

خورشید را گرفته، زمینْ گیر کرده یى

اى واپسین سپیده که تأخیر کرده یى

پژمرده اند بى تو تمام درخت ها

از زیستن، تبار مرا سیر کرده یى

ابریم، ابر آبى از یاد رفته را

چشم انتظار تنْدر شمشیر کرده یى

بنشین به چشم من، که به دریا کشیده رخت

این رودخانه یى که سرازیر کرده یى

من دست از تمام مذاهب کشیده ام

در شوق مصَحفى که تو تحریر کرده یى

تنها دلیل ماندن دل هاى عاشق است

تقدیر روشنى که تو تصویر کرده یى

قربان ولیئى

در فـــراق رویت ای مــه ،قامت ما خم گرفت

مصلح دین خدا

ای فروغ روی مــاهت ظلـــمت از عـــالم گرفته

چـــون نهان از دیدگانی ، دیدگان ماتــم گرفت

منجـــی مستضعفــان ومصلــــح دیـــــن خـــدا

قـــوت ایمانی و هـــم جان ز تــو مرحم گرفت

ظالــــمان را خصـــم جــانـی برضعیفان یــاوری

در دلـــیری و شجاعت بنده ات رسـتم گرفت

ای مـــــراددل مـــریـــدان را مــتـرانــــی از درت

بیعتت را در الـــست آن خــالــق اعظم گرفت

وعده حـــق عـن قریب و جان مشتاقان به لب

جـــان فـدای مقدمت ، یاد تو از ما غــم گرفت

ای محــق حـــق بیــا ،ای حجت آخـــر زمـــان

در فـــراق رویت ای مــه ،قامت ما خم گرفت

وارث عـلـم نبـــــی وآگـه از ســــــر ولــــــــی

شهسوار ملک ایمـــان ، دولتت عـالـم گرفت

ای مغـــــز الاولــیاء و ای مــــــذل الاشقـــیا

نــام نیکو تـــو را همنام خــــود ، خاتم گرفت

ای ذحـــول انبـــیا را طالــب بــــر حــــق بیــا

فـــرو دولت در رکـــابت عیسی مریــم گرفت

یــــوسـف کنعان غلام روی چـــو مـاه تو بــاد

مه جبین خوش عذارم شهره ات عالم گرفت

هم سزا باشد ترا شاهی و ماهی جان نثار

گــــرچه از ناقابلی جـان خلیلی غــم گرفت

سید سعید خلیلی

ولی حقیر یقین دارم که انتظار همان جنگ است

نَمی ز دیده نمی‌جوشد اگرچه باز دلم تنگ است

گناه دیده مسکین نیست، کمیت عاطفه‌ها لنگ است

کجاستی که نمی‌آیی؟ الا تمام بزرگی‌ها!

پرنده بی‌تو چه کم‌صحبت، بهار بی‌تو چه بی‌رنگ است

نمانده هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر

جز این‌قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است

بیا، که بی‌تو در این صحرا میان ما و شکفتن‌ها

همین سه چار قدم راه است، و هر قدم دو سه فرسنگ است

دعاگران همه البته مجرّب است دعاهاشان

ولی حقیر یقین دارم که انتظار همان جنگ است

محمدکاظم کاظمی

کاش بر خیمه ی سبزت گذرم می افتاد

کاش بر خیمه ی سبزت گذرم می افتاد

کاش بر صورت ماهت نظرم می افتاد

کاش از چشم تر تو دو سه قطره باران

پسر فاطمه بر چشم ترم می افتاد

کاش در لحظه ی تاریک گناهان آقا

مرده بودم به خدا بال و پرم می افتاد

کاش از سوی تو ای صاحب ما یک قرعه

گریه و ناله به وقت سحرم می افتاد

کاش آن روز که در کرب و بلا می باشی

لحظه ای هم گذر من به حرم می افتاد

کاش هر جمعه که می شد، فقط از عشق خودت

فکر دنبال تو گشتن به سرم می افتاد

به دادخواهی ما جز تو دادخواهی نیست


غم انتظار 
 

بهارها همه در انتظار روی تواَند

نگاه تشنه لبان تشنة سبوی تواَند

شمیم زلف تو را آفت خزانی نیست

بهارها همه سرمست رنگ و بوی تواَند

تو در نگاه همه چون بهشت موعودی

هزار عاشق بی‌دل اسیر کوی تواَند

ز باده نکهت شور زندگی جاریست

که سالکان جهان عاشق وضوی تواَند

به دادخواهی ما جز تو دادخواهی نیست

که چشم منتظران روز و شب به سوی تواَند

ز کوی مهر و وفا مژدگانی‌ام بفرست

که عاشقان جهان غرق آرزوی تواَند

یاشا صمیمی خلخالی

ما همه بیمار هجران توایم

یا امام العصر ما زان توایم

بنده انعام و احسان توایم

برنمی‌داریم سر از خاک درت

تا ابد بر عهد و پیمان توایم

در صراط مستقیم بندگی

پیرو ارشاد و برهان توایم

پُر شود از فتنه، گر روی زمین

بیم نَبوَد چون غلامان توایم

پیشة ما عشق و شوق کوی تو است

چاکرانه سر به فرمان توایم

هر کسی مطلوب و معشوقی گرفت

ما گرفتار و پریشان توایم

هر کسی را علت و بیماری است

ما همه بیمار هجران توایم

دردمندانیم از سوز فراق

جملگی محتاج درمان توایم

مُلک دنیاگر همه از آنِ ما است

ریزه‌خواران سَر خوان توایم

ور چو خورشیدیم بر اوج سپهر

ذره‌ای از مهر رخشان توایم

«لطفی صافی» بگو با وجد و شوق

یا ولیّ عصر ما زان توایم

آیت‌الله العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی

گرد دلتنگی زدلها می زدائی عاقبت

بی قرارم گرچه می دانم می آئی عاقبت

حلقه های بسته راخودمی گشائی عاقبت

باوجودتیرگی هادرشبستانی خموش

ماه رویت رابه عالم می نمائی عاقبت

ازغمت مانده سراپا شیشه ی دل پرغبار

گرد دلتنگی زدلها می زدائی عاقبت

گرچه دردام بلازندانی ام اما چه غم؟

می رسد بامقدمت فصل رهائی عاقبت

تک سوارعرصه ی عدل خدا،موعودما

حتم دارم، حتم دارم تو می آئی عاقبت

آزاده بی باک

توباصندوق چوبی از فراز رود می آئی

دلم افتاده می دانم که خیلی زود می آئی

کجا یاکی؟نمی دانم خلاصه زود می آئی

برای بستن زخم قناری هاشده،حتی

وازدنیا اگریک لحظه باقی بودمی آئی

دل من هرچه می گردد درونش گم شده چیزی

وتوحتما برای رفع این کمبود می آئی

سحر،دل خسته از این انتظارسرد وطولانی

کسی آهسته زیرگوش من فرمود:می آئی

اگردستی بخشکاند تمام نیل نیلی را

توباصندوق چوبی از فراز رود می آئی

به دنبالت ورق خواهم زد این تقویم خالی را

دلم افتاده می دانم که خیلی زود می آئی

جبار نوروزی

حرمت آمدنت در دل ما می‌ماند

تو بیا...

باز کن از سر زلفت گره ای دوست بیا

سنبل زلف تو ای دوست چه نیکوست بیا

مردم چشم من از فیض حضور تو بری‌ست

زان نگاه منِ دل‌خسته به هر سوست بیا

کاشکی در حرم عشق تو می‌ماند دلم

چون دل غم‌زده‌ام گرم تکاپوست بیا

در سراپرده دل بی‌خبر از یار مباش

کن حذر از دل بشکسته که بد خوست بیا

طالب فیض حضوریم در این دیر خراب

نکهت زلف تو ای دوست چه خوش‌بوست بیا

حرمت آمدنت در دل ما می‌ماند

باز کن از سر زلفت گره ای دوست بیا

یاشا صمیمی خلخالی

من چهره ی آفتاب را خواهم دید!

شبهای پر از شهاب را خواهم دید

دریاچه ی نور ناب را خواهم دید

وقتی که سپیده می دمد می دانم

من چهره ی آفتاب را خواهم دید!

پروانه بهزادی

اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد

باید به روی آینه آنقدر ها کنم
 

تا روی شیشه اشک نفس را رها کنم

 گندم برای آمدنت سبز می کنم

 آن لحظه ایی که در لحد خویش جا کنم

 اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد

 باید به مجمر دلم آتش به پا کنم

 دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید

 باید برای خویش دلی دست و پا کنم

 یا اینکه باید از دم پرچین قلب خود

 یک پنجره به جانب خورشید واکنم

 بگذار تا ز ره برسی بعد سالها
 

آنگه بیا ببین که چنین و چه ها کنم

 آن روز می شود حرمت کنج سینه ام

 وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم

من جار می زنم که شبی جاریم کنی

بیمار می شوم که پرستاریم کنی

خود را زمین زدم که هوا داریم کنی

گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی

نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی

فریاد من از قلیلی آب و طعام نیست

من جار می زنم که شبی جاریم کنی

من اختیار خویش به دست تو داده ام

حیف است وقف آتش اجباریم کنی