مهجور پریشانم افتاده بکوی تو
افتاده
مهجور پریشانم افتاده بکوی تو
خوش بی سروسامانم ازغمزۀ موی تو
ای دوست دلم سوزی تاچهره برافروزی
زین شعله دلم سوزددرگوشۀ کوی تو
شدبی سروسامان دل شوریده وحیران دل
مائیم پریشان دل ازجام وسبوی تو
کس نیست که حال مازان یارهمی پرسد
آخرچه کنم بااین غمخواری خوی تو
صبراست دوای دل چون صبرکنم آخر
بسیارتوان کردن لیکن نه زموی تو
ای خوبترازمریم زلفت زچه شددرهم
برمانظری آخرای میکده کوی تو
ماازغم مهجورت دریافته این معنا
کاین ره نبودپیداوین سرنه به گوی تو
مهرداد امامی
سلام،با تشکر از مهرداد نصرتی عزیز که مرا با دنیای مجازی آشنا و راهنمایی کرد،این وبلاگ صرفا جهت اشاعه فرهنگ مهدوی ایجاد شده و هیچکدام از مطالب حتی یک کلمه مربوط به اینجانب نبوده و حقیر فقط مطالب را جمع آوری نموده ام لطفا اشعار مذهبی خود را همین جا کامنت بگذارید،انشا الله که مورد قبول حضرت حق قرار بگیرد التماس دعا.