مهجور پریشانم افتاده بکوی تو

افتاده

مهجور پریشانم افتاده بکوی تو

خوش بی سروسامانم ازغمزۀ موی تو

ای دوست دلم سوزی تاچهره برافروزی

زین شعله دلم سوزددرگوشۀ کوی تو

شدبی سروسامان دل شوریده وحیران دل

مائیم پریشان دل ازجام وسبوی تو

کس نیست که حال مازان یارهمی پرسد

آخرچه کنم بااین غمخواری خوی تو

صبراست دوای دل چون صبرکنم آخر

بسیارتوان کردن لیکن نه زموی تو

ای خوبترازمریم زلفت زچه شددرهم

برمانظری آخرای میکده کوی تو

ماازغم مهجورت دریافته این معنا

کاین ره نبودپیداوین سرنه به گوی تو

 مهرداد امامی

بر منتظران  منتظرآمد همه  نامش

منتظران منتظر

مهدی بودش نام وبنام است قیامش

بر منتظران  منتظرآمد همه  نامش

پیوسته  ببالم  به   قوام  مدد او

روکم بزن ای فتنه گردهربنامش

بتها همه بشکن زحریم دل خوشت

تا نو بنمائئ همه بتهابه صنامش

در کنگرۀ عرش برانگیخت نوایش

ای صاحب دین خسروحق قافله گامش

دنیابه صفای دل مهدی است مصفا

آخر ز که پرسی ز صفای دل مامش

چنداست جدائی زقدمهای بلندش

این است شتاب همه اقدام به کامش

مهجور به دنبال صبابادل خودگفت

چون شدبه صفاغالیه های دل رامش

مهرداد امامی

یافاطمه بنگرشده ام. مست صفایش

          حرم عشق

 ازعشق تودل می بردم تاحرم عشق

تاکوی خدابردمرا باکرم عشق

یافاطمه بنگرشده ام. مست صفایش

ازشوق تودل می بردم تاحرم عشق

ازبحرصفاخورددلم بادۀ دوشین

ازجام شماخورده دلم دردغم عشق

دل روی توراخواست زسوی حق دادار

گفتیم صبادادتورااشک ونم عشق

دردام تو افتاددلان بیش تکردید

فکری به غم دلشدگان درم عشق

ازخرمی روی خود ای دوست بده جام

جامی که کندمست چوخمهای خم عشق

بردی دل مهجور به یک نیم نگاهی

آن به که بسازی دل خودراحرم عشق

مهرداد امامی