خسته دل

دوخته اي ديده به راه ،اي مه بدر من بيا

خسته دلم چه دارم اي،ليله قدر من بيا

بيا  وگوشه قفس ،شكسته بال من ببين

ز دوري ات اميد من، بدي حال من بيا

در اين كوير بي كسي در پي گلشن توام

دست تهي كجا  برم ، دخيل دامن  توام

آينه دل من از ،گناه تار گشته است

ولي بديدنت ببين،چه بي قرار گشته است

به خويش گفته شبي،گوشه كنار راه او

نصيب گر شود  تو را ، نگاه روي ماه او

بگو بگو با چه رو،چسان نگاه مي كني

به چشم او بارها، ديده گناه مي كني

اگر شود نصيب من ،موهبت لقاي او

ز شرم سر به زيرم و ،بوسه زنم به پاي او

گويمش اي عزيز جان ،بيا و جان ستان مرا

به جان باب خودعلي ،نوكر خود بخوان مرا

تمام آرزوي من، بوده به مهماني تو

شود به عشق بزم تو ، قتيل و قرباني تو