بود در انتظارت محفل ما

بود در انتظارت محفل ما

ببین بی تابی جان و دل ما

بیا بگذار ای آرام دلها

قدم بر دیده ی ناقابل ما

رحمت اله فرقانی کوه بیرونی

من مسيحم مُرده دل را با تو احيا مي­كنم

امضای اشک

هرچه دارم با تو يار خويش سودا مي­كنم

بر در ميخانه با نام تو غوغا مي­كنم

بردن نامت مرا بس باشد اي شيرين زبان

من مسيحم مُرده دل را با تو احيا مي­كنم

بي­وفايي مرا ديگر به روي من مَزَن

من رضايت را گل نرگس تمنّا مي­كنم

تا به اذن تو دو چشمم پاك مي­گردد به اشك

در ميان دل جمالت را تماشا مي­كنم

نعمتي بر من بده از سفره­ي شبهاي قدر

خويش را وقف تو اي جانان زهرا مي­كنم

گوشه­ي چشمي نما اي وارث چشم كبود

گو به من حكم تورت با اشك امضا مي­كنم

گر زدست من در آزاري بگو آيد اجل

شرم خود را از تو من اينسان هُويدا مي­كنم

گر دهد اذنم خدا با ذكر يابن فاطمه

در قيامت من تو را اي دوست پيدا مي­كنم

جواد حیدری

ما ز دیدار رخ رهبر خود مست توایم

سائل تو

این چه حالی است که این دیده پریشان باشد

همه جا در پی دیدار،هراسان باشد

از کنار دل من دیر سفر کن که دلم

چون غبار قدمت بی تو پریشان باشد

از تصدیق به گدایت  نظر لطف نما

شاهد فقر دلم خشکی چشمان باشد

منکه اینگونه نبودم تو خودت می دانی

بی کس و یار شدم ،درد،فراوان باشد

چه کنم بهر ظهورت نشدم باعث خیر

تا به کی سائل تو در پی عصیان باشد

مپسند این همه عمرم به گنه صرف شود

عمره من بهره توای یوسف قرآن باشد

کو مناجات شب وشور ونشاط سحری

کو دگر دیده که در هجرتو گریان باشد

باز آن حال و هوارا به دلم برگردان

که دلم ساکن وادی شهیدان باشد

ما ز دیدار رخ رهبر خود مست توایم

پیر ما همنفس پیر جماران باشد

جواد حیدری