گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

عربی آمده پابوس تو و می دانم
همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست

دست خالی ست کسی که به حرم می آید
دم در هیچ نیازی به نگهبانی نیست!

در معطل شدن و دست رساندن به ضریح
لذتی هست که در سجده طولانی نیست

شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست
در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست

روی هر پله ی صحن تو نشستم گفتم
چیست این سنگ اگر تخت سلیمانی نیست

گریه کردم که بدانند همه، از من و تو
هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست


حاجتی دارم و ناگفته بماند بهتر
چون که روی طلب آن چه تو می دانی نیست

#محمد_حسین_ملکیان