بزن آن پرده ی غیبت به کنار
خسته از همسفر و شهر و دیار
خسته از این شب غمدیده و تار
خسته از قحطی باران و نگاه
بر کویر دل خشکیده ببار
خسته ام از گذر ثانیه ها
خسته از جاده ی بی اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه
مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرمای شدید
خسته از غیبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن
بزن آن پرده ی غیبت به کنار
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 9:37 توسط سعيد ميري
|
سلام،با تشکر از مهرداد نصرتی عزیز که مرا با دنیای مجازی آشنا و راهنمایی کرد،این وبلاگ صرفا جهت اشاعه فرهنگ مهدوی ایجاد شده و هیچکدام از مطالب حتی یک کلمه مربوط به اینجانب نبوده و حقیر فقط مطالب را جمع آوری نموده ام لطفا اشعار مذهبی خود را همین جا کامنت بگذارید،انشا الله که مورد قبول حضرت حق قرار بگیرد التماس دعا.