فضل بن آفتاب

آنان که در غدیر زمین خم گذاشتند

راهی برای حاجت مردم گذاشتند

هر جا که قابلیت دار و پاک بود

آیینه ای برای تبسم گذاشتند

مشهد نماد عشق شد و بوی گل گرفت

تا سیب را مجاور گندم گذاشتند

سنگینی امانت پروردگار را

بر شانه های کعبه هشتم گذاشتند

در چشم سبز آبی و مشتاق زائران

دریاچه ای برای تلاطم گذاشتند

جاری شد از بهشت نسیمی شبیه یاس

تا یک ضریح گمشده در قم گذاشتند

در سومین حرم که غم اهل بیت شد

شاهچراغ و شعر و ترنم گذاشتند

هر جا امامزاده ای از خاک سرکشید

روی لب السلام علیکم گذاشتند

در بارگاه کوچک فضل بن آفتاب

سهمی برای مردم جهرم گذاشتند

اذن دخول خوانده و با دل روانه ام

من ذره ام غبار همین آستانه ام