نزدیک عصر، بود حرم بیپناهِ تو
نزدیکِ عصر بود، برافروخت ماهِ تو
نزدیک عصر، بود حرم بیپناهِ تو
از سینهات زبانه کشید آتش عطش
آئینه آب می شود از سوز آهِ تو
با آخرین سه شعبه به زانو درآمدی
شد نیزۀ غریبی تو تکیهگاهِ تو
جان داشتی هنوز، حرم بود در امان
خود لشگری ست این غضبِ در نگاه تو
در بین عمق فاجعه افتاد پیکرت
برخاست با نفس نفست «یا اِله» تو
پس قبل حنجرت نفست را برید شمر
بر سینهات نشسته و بسته ست راهِ تو
طاقت بیار؛ خواهرت از خیمه می رسد
طاقت بیار؛ می رسد از رَه سپاهِ تو
از حجم نیزهها و از انبوهِ سنگها
گودال چیست؟!... کوه شده قتلگاه تو
محمد رسولی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 1:11 توسط سعيد ميري
|