مرده ها

این شهر خفته در آغوش مرده ها

حل گشته در دل خاموش مرده ها

ایمان،یخ زده در کوچه های شهر

دین منجمد شده بر دوش مرده ها

مردم اگر چه به ظاهر نمرده اند

پوشیده اند همه روپوش مرده ها

با این که لب به لبم از نگفته ها

اما نمی شنود گوش مرده ها

حس می کنم که زمین ضجهّ می زند

از دست چهرۀ مخدوش مرده ها

پس کی مسیح زمان می کند ظهور

تا گم شوند و فراموش مرده ها


بهزاد پودات