انتظار(3)

دوباره ندبه آغاز ماجرایی که ...

به اشک و آه تو را خواست از خدایی که...

عذاب داده بر این مردمان حق نشناس

و برده است تو را با خودش به جایی که ...

چقدر گنگ و حقیرند بی تو این کلمات

چگونه از تو بگویند واژه هایی که ...

به رسم آینه داری در آسمان هر شب

نشسته اند به راحت ستاره هایی که ...

همیشه چشم به راه عزیز خود هستند

 در انتظار همان جمعه ی طلایی که ...

و حیف... یک شب دیگر گذشت بی آنکه

به گوشمان برسد لحن آشنایی که ...

                                                پیام جهانگیری