هل هله ی شادی

می وزی خاک زمین حس کند آبادی را

بشنود گوش جهان هل هله ی شادی را

سال ها می وزد و روز شمار می آید

تا زمین کِل بزند این همه آزادی را

کاش در شهر غریبان شما گم باشم

تا نشانم بدهی خانه ی اجدادی را

کاش یک جمعه شما درب دلم را بزنی

غزلی سر بکشم عشق خدادادی را

عادت من شده از دور صدایت کردن

عشق!بر هم بزن این وضعیت عادی را

با وجودی که شما(سیّد)عالم هستی

از که آموخته ای این همه صیّادی را

(هر کجا هست خدایا به سلامت دارش)

پسر خوب حسن را نوه ی هادی را

هوشنگ دیناروند