فردا حسین یکّه و تنها به نینواست

این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست
آری صدا صدای مناجات کربلاست
امشب شب نماز و مناجات و گریه است
فردا زمان، زمانِ ملاقات با خداست
از خیمه ای صدای تلاوت رسد به گوش
این صوت دلنوازِ علی اکبر از کجاست؟
سوز و دعا و آه و نوا از کجا رسد؟
گویی حسینِ فاطمه در حال التجاست
انگار این وداع شب آخر است و بس
از هر کسی سراغ کنی، کار او دعاست
امشب میان خیمه و سجاده و حرم
فردا به خون و خاک، سلیمان کربلاست
عباس، در قنوت شبش آرزو کند
یا رب مرا ببخش اگر آب پر بهاست
سجاد در دعا چه طلب از خدا کند
یا رب! تنِ نهیف من افسوس مبتلاست
زینب دعای نیمه شبش جز حسین چیست؟
تنها نه بر حسین که بر آل مصطفاست
گاهی صدای گریۀ یک شیرخواره است
لالای دختری ست، چه دردانه، خوش صداست
این نازدانه ها که دل از خیمه برده اند
یا رب قنوتشان چه غریبانه، با حیاست
احاب، آن طرف همه مشغول ناله اند
گویی حبیب، فکر کسی پشت خیمه هاست
گویی به گوش زینب کبری رسیده است
فردا حسین یکّه و تنها به نینواست
اصحاب، آمدند به دلداریِ حرم
انگار زینب از سخنی سخت در نواست
فردا مگر حسینِ من ای قوم! بی کس است
این گونه از غریبیِ خود شکوه اش چراست؟
گفتند: یا عقیله! خدا صبرتان دهد
فردا که گفته یکّه و تنها امام ماست؟
ای دختر بتول! مگر مرده ایم ما؟
جان های ما همه قربانی شماست
این گونه گریه های شما را ندیده ایم
والله دیدنِ غمتان ننگ این سپاست
بانوی ما! خدا نکند بی حسین شوی
جان های ما فدای عزیزان مرتضاست
ما را هزار بار اگر سر جدا کنند
این مرگ در رکاب حسین آرزوی ماست
حالا که هست، صحبت احلی من العسل
زیباترین سخن به لب ابن مجتباست
این گونه است مردن شیرین تر از عسل
حالا زمان پَر زدنِ ما سویِ خداست
این صحنه ای ست از شب زیبای کربلا
حالا وظیفه چیست؟ که مشتاق کربلاست؟
ما را برای کرب و بلا آفریده اند
یعنی حسین منتظر ما به نینواست
محمود ژولیده

شب است و خیمه ها از تاب رفته
به پشت ابرها مهتاب رفته
صدای پای عباس است این جا
که چشم کودکان در خواب رفته
در این سو آسمان مهتاب بار است
در آن سو آسمانی تار تار است
در این سو مادری بی تاب فرزند
در آن سو حرمله فکر شکار است
رباب است و دلی در خون تپیده
پر از دلشوره، از هستی بریده
چرا می بوسد امشب حلق اصغر
بمیرم باز هم کابوس دیده
خدا در دست سقا نهر داده
به چشمش جمع ناز و قهر داده
بیاد چشم هایش حرمله باز
تمام تیرها را زهر داده
شب است و گفت کم کم خواهرش را
وصّیت های زهرا مادرش را
ز طرز خنده های شمر، پیداست
که امشب تیز کرده خنجرش را
من و راهی که پر سوز و گدازه
تو و غم های تشییع جنازه
خدایا می زنند انگار آن سو
همه بر پای مرکب نعل تازه
ببین آتش زدی خاکسترت را
تماشا کن نگاه آخرت را
مرا کشتی بیا امشب برون آر
تو از انگشت خود انگشترت را
علی کبیری

امشب زینب قصه ی فردا می گوید

امشب زینب قصه ی فردا می گوید
 فردا گلها زغصه ی دلها می روید
 امشب دلها به کنج سینه ها می سوزد
 فردا دشمن زاوج کینه ها می سوزد
امشب رقیه روی قلب پدر خواب است
 فردادرون قتلگه خورشید بی تاب است
 امشب صدای خواندن قرآن زخیمه ها آید
 فردا نسیم  شقایق حماسه ها دارد
 امشب کبوتر از دل داغ شکسته پر می زد
فردازبال خونی او باغ لاله می ریزد
 امشب ببین که خون خدا از صدای او جوشد
 فردا چقدر حادثه از کربلا می جوشد
 امشب  ابالفضل علم ومشک تشنه می خواهد
 فردابیا که حسرت آب درنگاه می ماند.
 امشب سکوت بر لب تشنه خیز صحراماند
فرداگذشت ماه ودستهای بریده برجا ماند
 امشب پراست از شب وماه وگریه های غریب
فردازخون شود جاری رودهای غریب
 فاطمه خمسی

فردا کنار علقمه او بی برادر می شود

فردا میان قتلگه در خون شناور می شود
امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو
فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود
امشب به سقا بس سخن  گوید ز سوز تشنگی
فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود
امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی
فردا ز جور کوفیان  بی عون جعفر می شود
امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند
فردا فدای راه حق  بی شیر اصغر می شود
امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو
فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود
امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود
زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود
امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود
فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود
امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم
فردا ز جور خصم  دون  بی یار و یاور می شود
امشب  ز راز دشت خون  زینب حکایت می کند
فردا کنار علقمه او بی برادر می شود
امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش
فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود
حبیب الله موحد

رسيده شب آخر حسين  اي واي اي واي

در اشك و نوا     اهل خيمه ها
داره بوي خون     امشب كربلا
مي گيره زبون كل عالمين  اي واي اي واي
رسيده شب آخر حسين  اي واي اي واي 2
رو لبا همه يارب
چه غمي داره امشب
خدايا اي امون از دل زينب
وای 3

آرومه دلا          با شاه وفا
داره پاسبان  امشب خيمه ها
كاشكي كه طلوع فردا نياد         اي واي اي واي
چي به روز زينب مي خواد بياد  اي واي اي واي 2
امون از  عصر فردا
روي ني ميره سرها
تو گودال  چي مي بينه چشم زهرا
وای 3

دلخون و حزين   با غم، شاه دين
داره مي كنه     خوار از رو زمين
فردا چي ميشه حال غنچه ها    اي واي اوي واي
گوشواره و خلخال و معجرا    اي واي اي واي 2
امون از شب فردا
به زير پاي اسبا
نمونه  هيچ عزيزي كاش خدايا
وای 3

 احسان جاودان

خنجر از حنجرش نشد ببرد

جنگ نزدیک انتها می شد
 کربلا غرق در بلا می شد
گرد گودال ازدحامی بود
 محو این صحنه ما سوا می شد
تکیه داده به نیزه ای آقا
 خاطرش محو خیمه ها می شد
لشگر کوفه دوره اش کردند
 سنگ و تیرش زدند، تا می شد
آن قدر نیزه خورد بر جسمش
 نیزه بر روی نیزه جا می شد
زخمی و بی رمق به خاک افتاد
 داشت روح از تنش رها می شد
تا که می خواست باز برخیزد
 استخوان شکسته "تا" می شد
لشگر آن دم که بر سرش می ریخت
 همه آفاق نینوا می شد
پیکرش را که پشت و رو کردند
 زخم ها تازه خوب وا می شد
بر سر و صورتش لگد می خورد
 غرق خون وجه کبریا می شد
شمر وقتی که روی سینه نشست
 کربلا تازه کربلا می شد
هر چه می گشت سینه سنگین تر
 نفسش سخت و پر صدا می شد
خنجر از حنجرش نشد ببرد
 ولی افسوس، از قفا می شد
کاش پیش از رسیدن زینب
 شمر از روی سینه پا می شد
کاش زینب به خیمه بر می گشت
 مات از صبر او خدا می شد
آه! ناموس حق در آن غوغا
 صید صد چشم بی حیا می شد
گفت: جای تو ای برادر کاش!
 سر زینب ز تن جدا می شد
ناله ی مادرش شنیده که شد
 "راز گودال" بر ملا می شد
صبح فردا و نعل تازه و اسب
 بدنش مثل بوریا می شد

 رضا فراهانی

با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا !؟

ای لاله، پیش مرگ چمن می شوی چرا !؟
راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا !؟
این چشم خیس و چادرخاکیِ من که هست...
آشفته حالِ غسل و کفن می شوی چرا !؟
یحیی بس است، غصه ی این قوم را نخور!
با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا !؟
با این نگاه بی رمق از فرط تشنگی
خیره به سمت معجر من می شوی چرا !؟
اینجا که کوچه های غریب مدینه نیست!
مظلوم من، شبیه حسن می شوی چرا !؟

 وحید قاسمی

از حسینم مرا جدا نكنی!؟

چه شب شاعرانه ای داری!؟
قلم و باده و رطب داری
شب شعر بلند عاشوراست
غزل بندگی به لب داری
چه شب عاشقانه ای داری!؟
گوشه ای با خدا؛ برادر من
غبطه خوردم به سجده های شما
التماسِ دعا برادر من
نه حسینم! قرارمان این نیست
من بمانم، ولی شما بروی
نه حسینم! نمی شود بی من
ته گودال پر بلا بروی
مادرم گفته دورتان باشم
مادرانه شبیه پروانه
تو مرا پیر می كنی آخر
با همین گریه ی غریبانه
 از همان كودكی اسیر توأم
بی جهت اسوه ی وفا نشدم
به خدا بعد ازدواجم  نیز
لحظه ای از شما جدا نشدم
 خواستگارانِ من كه یادت هست؟
بینشان عشق تو مُقدم بود
با تو بودن؛ همیشه و همه جا
شرط اصلیِ ازدواجم بود
 شب عقدم به شوهرم گفتم:
- از حسینم مرا جدا نكنی!؟
غیر‍ «أُخت الحسین» عبدالله
اسم دیگر مرا صدا نكنی!؟
حرف رفتن نزن عزیز دلم
جگرم را به درد آوردی
به زمین می زند مرا غمِ تو
كمرم را به درد آوردی
چه شده!؟ خیره ای به معجر من؟
تو خودت مكه هدیه ام دادی
چادرم خاكی است، می دانم
نكند یاد مادر افتادی؟
 مُردم از غصه، هی نگو فردا
غرقِ خون در میانِ گودالم
چه شده!؟ جان من چرا امشب
پرس و جو می كنی ز خلخالم؟

وحید قاسمی

ﺁقـــا ﭼﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺣﺞ شمـا ﻧﻴﻤﻪ ﻛﺎﺭﻩﻣﺎﻧﺪ

ﺁقـــا ﭼﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺣﺞ شمـا ﻧﻴﻤﻪ ﻛﺎﺭﻩﻣﺎﻧﺪ
شبهـــای شهــر ﻣﻜﻪ ﭼﺮﺍ بی ﺳﺘﺎﺭﻩﻣﺎﻧﺪ

ﺑﺎﺭ سفـــر مبنـــد، ﺩﻟﻢ شـــوﺭ می ﺯﻧﺪ
ﮔﻮیـا قیــاﻣﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣَﻠﻚ صــوﺭ می ﺯﻧﺪ

ﻣﻦ خـواﺏ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ، سـرﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ نی ﺯﺩﻧﺪ
ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ، ﺯﻭﺯﻩ کشـاﻥ ﻟﺐ ﺑﻪ مِی ﺯﺩﻧﺪ

ﺩیـــدﻡ نسیـــم ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ گیسـوﺕ می ﺯﻧﺪ
ﻣَﺮهــم ﺑﻪ ﺯخــم ﮔﻮﺷۀ ﺍﺑﺮﻭﺕ می ﺯﻧﺪ

ﺩﻳﺪﻡ تـــو ﺭﺍ ﺑﻪ نیــزﻩ شــه ﻣﻴﮕﺴﺎﺭهـــا
هــو می کشنـد ﺩﻭﺭﻭﺑﺮﺕ نی ﺳﻮﺍﺭهـــا

ﺁقـــای ﻣﻦ، شمـــا ﻛﻪ مسیـح ﻋﺸﻴﺮﻩ ﺍی
ﺩﺭ ﻛﻮﻓﻪ متهـــم ﺑﻪ گنـــاهی کبیـــرﻩ ﺍی

ﺍینجا ﺑﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻛﻌﺒﻪ تــویی حسیـــن
ﺁقــا ﻣﺮﻭ، ﻛﻪ ﻋﺰﺕ ﻛﻌﺒﻪ تــویی حسیـــن

ﺩیـــدﻡ ﻛﻪ ﺣﺎجیـــاﻥ منـــا ﻟﻨﮓ می ﺯﺩنـد
ﺷﻴﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﺖ هـا ﺑﻪ خـــدﺍ ﺳﻨﮓ می ﺯﺩﻧﺪ

ﺣﺎﻻ‌ ﻛﻪ می روی سفــری ﭘﺮﺧﻄﺮ حسیـــن
ﭘﺲ ﻻ‌ﺍﻗﻞ ﺳﻪ ساله ی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺒﺮ حسیـــن

ﭘﺎشیـــدﻡ ﺁﺏ ﭘﺸﺖ ســـر محمـــل ﺭبــاﺏ
ﺑﺎ ﻇﺮﻑ ﺍﺷﻚ ﺩﻳﺪﻩ ی ﺧﻮنیـن ﺟﮕﺮ حسیـــن

فکـری ﺑﻪ حـــاﻝِ ﺭﻭﺯ مبـــاﺩﺍی ﺍیـــل ﻛﻦ
چنـدﻳﻦ قــوﺍﺭﻩ چـــادﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺨﺮ حسیـــن

ﺍﻳﻦ ســارﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ مسیـــرﺕ نمی ﺧﻮﺭﺩ
ﻳﻚ ســاﺭﺑﺎﻥ ﺍهــل نظـر ﺭﺍ ببــر حسیـــن

ﺍﻭ ﻧﻘﺸﻪ هـا ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﻭﺑﺮ شمــاﺳﺖ
ﭼﺸﻤﺶ مــدﺍﻡ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ شمـــاﺳﺖ

ﺑﺎ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﻧﻤﻚ ﺑﻪ ﺟﮕﺮ می خــورﺩ حسیـــن
ﺷﺶ ﻣﺎﻫﻪ ی ﺗﻮ ﺯﻭﺩ نظر می ﺧﻮﺭﺩ حسیـن

ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺴﺖ ﺫﻛﺮ خـــوﺵ یـــاﺭﺏ تـــوﺃﻡ
ﺍمـــا هنـــوﺯ مضطـــرﺏ ﺯینـــب تـــوﺃﻡ

یعقـــوﺏ چشـــم ﺁینــه ﻫﺎ پیـــر می ﺷﻮﺩ
ﺍﻳﻦ شهـــر بی ﺣﻀﻮﺭ تـــو ﺩﻟﮕﻴﺮ می ﺷﻮﺩ

ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺩیـــدﻩ قـــافلـــه ﺍﺕ ﺩﻭﺭ می ﺷﻮﺩ
ﻛﻢ ﻛﻢ بســـاﻁ  ﺭﻭضۀ ﻣﺎ ﺟﻮﺭ می ﺷﻮﺩ

زمان خلقتمان اول محرّم بود

ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود

بساط گریه برای دلم فراهم بود

یکی کنار حسینیه چاووشی می خواند

اگر خطا نکنم آن صدای آدم بود

برای عرض تبرک به ساحت گریه

فرشته منتظر دستمال اشکم بود

چگونه گریه نریزد از نگاهمان وقتی

زمان خلقتمان اول محرّم بود

چرا به آمدن مادرش یقین نکنم

در آن حسینیه ای که خود خدا هم بود

علی اکبر لطیفیان

به عزت و شرف کربلای عاشورا

چگونه گریه نریزم به پای عاشورا ؟

من و دو چشم غریبم فدای عاشورا

در آن زمان که دلم را بدست آوردم

هزار مرتبه مَردم برای عاشورا

اگر زمین و زمان تر شده است باران نیست

گرفته دیده ی خیسم عزای عاشورا

هزار مرتبه شکرت که اشکمان جاری است

خدای ماه محرم، خدای عاشورا

به زیر محمل تابوت ما چنین گویید

به عزت و شرف کربلای عاشورا

علی اکبر لطیفیان

الحق که به ما درس وفا داد حسین

الحق که به ما درس وفا داد حسین

هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین

یعنی که تأملی کنید ای یاران !

آن هستی خود زکف چرا داد حسین

یک بیابان بی کسی بود و  حسین

یک بیابان بی کسی بود و  حسین

یک نگاه زینبی بود و  حسین

چادر پر التهاب و غم گسار

یک برادر بود و یک دنیا،حسین

در میان راه خون در گیر بود

یک فرات و یک ابوالفضل و حسین

مشک بی آب و تنور کربلا

ذوالجناح و تشنگی بود و حسین

دست عباس و نگاه اصغر و شرمندگی

آسمان هم در نوای یا حسین

تیر و ترکش در کمین حق نشست

یا غریبا و ابوالفضل و حسین

زینب و عباس و اصغر وای من

یا حسین و یا حسین و یا حسین

حر و شمر و حق و باطل یا حسین

بود عباس علی تنها،حسین

اشک و خون و آتش و بی حرمتی

این رباب و این رقیه یا حسین

تاب گریه دیگر از من رفته است

یا ابوفاضل علمدار حسین

   غزل جوانشیر

ما مصیبت زده کرب و بلاییم حسین

ما مصیبت زده کرب و بلاییم حسین

بال و پر سوخته آل عباییم حسین

تا شویم عارف و آماده ایام ظهور

بر سر و سینه زنان غرق دعاییم حسین

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین

نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین 

می زند آتش به قلب دوستانت دم به دم 

داستان جانگداز کربلایت یا حسین

خرج عزای محرم کنی مرا

آماده می شوم تا فراهم کنی مرا

خرج عزای محرم کنی مرا

آشفته ام به سینه زدن عادتم بده

تا در صفوف نوحه منظم کنی مرا

آبروی حسین به كهكشان می ارزد

آبروی حسین به كهكشان می ارزد

یك موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست

گفتا كه حسین بیش از آن می ارزد

دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم

بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم

فردا که کسی را به کسی کاری نیست

دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

صحنه جنگیــدن عباس اکــــران می‌شود

 

دانــــی از چه رو گاه گاه آیــــــد زلــــزله

چون زمین هم می‌کند با نام زینب هلهله

دانی از چه رو گاه گاه تــــوفان می‌شـود

صحنه جنگیــدن عباس اکــــران می‌شود

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

بگذار كه این باغ، درش گم شده باشد
گل های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش كند این باغ؟
گر قاصدك نامه برش گم شده باشد
باغ شب من كاش درش بسته بماند
ای كاش كلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل كسی كه
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار كه قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری كه پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی كه سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری كه درش گم شده باشد

سعید بیابانکی

چند وقت است دلم می گیرد
دلم از شوق حرم می گیرد

مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم می گیرد

مثل این است که دارد کم کم
هستیَم رنگ عدم می گیرد

دسته ی سینه زنی در دل من
نوحه می خواند و دم می گیرد

گریه ام، یعنی باران بهار
هم نمی گیرد و هم می گیرد

بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد

لشکر عشق، حرم را به خدا
به خود عشق قسم می گیرد

قیصر امین پور

قاسم و لیلا همه در خون شدند

آب در این تشنگی از خود گذشت

چله به خون شد دل صحرا شکست

قاسم و لیلا همه در خون شدند

این چه غمی بود که دنیا شکست