میلاد امام صادق و میلاد پیمبر شد
میلاد امام صادق و میلاد پیمبر شد
ایام سرور و شادی حضرت حیدر شد 2
می تپه این دل از عشق رسول الله تهنیت تهنیت علی ولی الله
می ریزه از آسمونا ستاره ستاره
رحمت الهی داره می باره می باره
****
میلاد امام صادق و میلاد پیمبر شد
ایام سرور و شادی حضرت حیدر شد 2
می تپه این دل از عشق رسول الله تهنیت تهنیت علی ولی الله
می ریزه از آسمونا ستاره ستاره
رحمت الهی داره می باره می باره
****
گل نکند جلوه در جوار محمد رونق گل میبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان ولیکن نیست خزان از پى بهار محمد
سایه ندارد ولى تمام خلایق سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولى به عالم امکان سایه فکنده است، اقتدار محمد
سایه نمی ماند از فروغ جمالش هاله نور است در کنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام آیت و اللیل و النهار محمد
تا که بماند اثر ز نکهت مویش خاک حسین است یادگار محمد
تربت خوشبوى کربلاى معلاست یک اثر از موى مُشکبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد دست خدا بود چون که یار محمد
من چه بگویم [حسان] به مدح و ثنایش بس بودش مدح کردگار محمد
"حسان
دل من دوباره روي دريا قاب عکس خورشيد و مي بينه
به روي حلقه ي پيغمبرها خاتم محمدي مي شينه
بين انبيا بهترين اومده خال رو لبش حجرالاسوده
نام پاک او حضرت احمده
.........
اومده آخرین پیمبر رویای قلبم استاد حیدر 2
وجیهاً عندالله سیدی رسول الله 2
دل خراب من به زیر پاهاته
سید گنبدها گنبد خضراته
سیدنا نبینا/ از کرمت/ من و ببر کرببلا
نگار میرسد از ره بیار باده بیار
به دل حضور دراین بزم صاف و ساده بیار
هزار سجده برآن شاه پاک زاده بیار
هزار بوسه برآن ابروی گشاده بیار...
تو آمدي و زمين در هواي تو افتاد
و عرش در هوس خنده هاي تو افتاد
براي درك تنفس در اين جهان سياه
هواي تازه اي از ابتداي تو افتاد
دل به هوای دیدنت
می زنه پر از توی سینه
مرکز فرماندهی
دلای ما امشب مدینه
هر کی ندیده علی رو
تو صورت احمد ببینه
یا رسول الله 2
به جاهلای مکه بگید ، (که نور اومد)2
دوباره موسای عاشقا ، (زطور اومد)2
رحمت عالم رسیده
رسول خاتم رسیده
در کوه انعکاس خودت را شنيدهاي
در سعیها، صفای دلت را دويدهاي
افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
تَبَّت یَدا أبی لهبان شعله میکشند
تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای
رويت سپيدهايست که شبهاي مکه را ...
خالت پرندهايست رها در سپيدهاي
اول خدا دو چشم تو را آفريد و بعد
با چشمکي ستاره و ماه آفريدهاي
باران گيسوان تو بر شانهات که ريخت
هر حلقه يک غزل شد و هر چین قصيدهاي
راهب نگاه کرد، وَ آرام يک ترنج
افتاد از شگفتي دست بريدهاي
مستند آیهها، عرق «عقلِ اول»ند
یا از درخت معرفت انگور چيدهاي
آه ای نگار من! که به مکتب نرفتهای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیدهای
عشقی و بی بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پريدهاي
حق با تو، با صدای علی حرف میزند
جانم! عجب صدایی و به به! چه ایدهای!
بر شانهی تو رفت و کجا میتوان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیدهای
دستت به دست ساقی و جایی نخواندهام
توحید را چنین که تو در خُم چشیدهای
درياي رحمتي و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمين را خريدهاي
حتي کنار اين غزلت هم نشستهاي
خط روي واژههاي خطايم کشيدهاي
گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
زیبای من! در اشک به دفتر چکیدهای
گفتند از جمال تو اما خودت بگو
از آن محمدي (ص) که در آيينه ديدهاي
قاسم صرافان
مولا رسولَ الله رسولَ الله رسولَ الله
جانم به فدای تو و لطف و کرم تو
مرغ دل ما پر بزند تا حرم تو
ای گنبد خضرای تو عرش دل عالم...
اومد صاحب همه دلای نجیب و شیدا
اومد ظاهر و باطن همه خوبیای دنیا
اومد آروم و قرار خونه علی و زهرا
مدد رسول الله (4)
ماه امید من دمید سالار بت شکن رسید
خاتم بنشسته امشب به خدا برحلقه ی رسولان
امشب از ره رسیده به خدا آموزگار قرآن
دلدار و دلبر اومد حبیب داور اومد...
ز یمن میلاد نبی عالم شده پر از نوا
دوره ی موسی و مسیح میره دیگه تو قصه ها
بساط آتیشکده ها همگی برچیده میشه
می ریزه کاخ امرا دیگه برای همیشه...
سکوت ِ تیره ی تاریخ، سرگردان و حیران بود
زمان خاموش تر در گوشه ی ذهنی پریشان بود.............
جهالت ذهنِ انسان را چنان بی وقفه پر می کرد
که استدلال هم افتاده در گرداب ِ هذيان بود.............
هرکس که به کف از تو براتی دارد
در روز جزا راه نجاتی دارد
جاری است همیشه نام تو در صلوات
نام تو شنیدن صلواتی دارد
***
ای دوست برای دل براتی بفرست
در ظلمت غم آب حیاتی بفرست
خواهی که خدا بر تو فرستد صلوات
بر احمد و آلش صلواتی بفرست
***
ای دوست اگر حُسن صفاتی داری
گنجینۀ نور و برکاتی داری
مجذوب ولایت علی خواهی شد
هرگاه که ذکر صلواتی داری
سید هاشم وفایی
صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود، ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر...
سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت...
آن غایت حسن و لطف و دلبندی
از یوسف مصر، دلنشینتر بود
در کار شریعت خداوندی
جبریل، امین و او امینتر بود...
شهر بركات است ربیع المولود
پر از حسنات است ربیع المولود
میلاد پیمبر و امام صادق
ماه صلوات است ربیع المولود
٭٭٭
كشتی نجات است ربیع المولود
خود آب حیات است ربیع المولود
گویند كه ازدواج زهرا و علی است
ماه صلوات است ربیع المولود
محمود ژولیده
خورشیـد چهـرۀ تـو برون از حجاب شد
بـاجلـوۀ فــروغ رُخـت ، آفتــاب شـد
از شـرم نــور قدسیت، ای مهـر لایـزال
خـورشیــد تاکه دید تو را در حجاب شد...
ز شرق بادی اشراق با چه زیبایی
کسی برای ترنم بهانه آورده
دوباره حضرت روح الامین مدد فرمود
برای مستی تازه ترانه آورده...
آن شب از موج نور دیدن داشت
آسمانی که غرق اَنجُم بود
در زمیــن از ترنـّـم بــاران
بر لب غنچه ها تبسم بود...
میل باران، تب رطب داریم
صد و ده کوزه می به لب داریم
از گریبان پاره مان پیداست
از همه بیشتر طرب داریم...
شب مستی و شور بسم الله
همه جا غرق نور بسم الله
شده وقت سرور بسم الله
لحظات ظهور بسم الله...
دو دريا را دو رخشان گوهر يکدانه پيدا شد
دو جان جان جان دو دلبر جانانه پيدا شد
دو سرو ناز يا دو نازنين ريحانه پيدا شد
دو شمع آفرينش يک جهان پروانه پيدا شد
دو سرّ داور هستي دو جان در پيکر هستي
يکي پيغمبر هستي يکي روشنگر هستي
يکي سر الّه اکبر يکي وجه الّه اعظم
دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
دو باب ا... احسانها دو بسم ا... عنوانها
دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ريحانها
دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کيهان ها
دو خالق را نماينده دو قرآن را سراينده
دو رحمت را فزاينده دو دلها را رباينده
يکي بر اولياء سادس يکي بر انبيا خاتم
بشارت اي تمام عالم هستي بشير آمد
گل بستان سراي آفرينش در کوير آمد
نرفته ماه از بزم فلک مهر منير آمد
بشيران را بشير آمد نذيران را نذير آمد
جهان گرديده آسوده ملک رخ بر زمين سوده
فلک بر زيور افزوده محمد چهره بگشوده
ز مکه تافته خورشيد نورش بر همه عالم
فلک امشب زمين مکه را از دور مي بوسد
ملک مهد محمد را به موج نور مي بوسد
بفرمان خدا خاک درش را حور مي بوسد
مسيح از عالم بالا کليم از طور مي بوسد
حرم پيموده ره سويش طواف آورده بر کويش
صفا چون گل کند بويش صفاها گيرد از رويش
به ياد لعل لبهايش کند رفع عطش زمزم
چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جويش
دو لب خاموش اما عالمي گرم هياهويش
بناگه تافت خورشيد جهان آرا ز پهلويش
منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رويش
سما در نور او گم شد زمين درياي انجم شد
لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد
که ناگه چشم حق بينش دوباره باز شد از هم