-------------غزل --------------
(( امید وصال)))

روز و شب فکر من اندر پی دلدار بوَد
در سویدای دلم عکس رخ یار بوَد


به تمنای وصالش بنشستم همه عمر
به امیدی که سحر وعده ی دیدار بوَد


چه سحرها بگذشت و خبر از یار نشد
حاصل روز وشبم آه شرر بار بوَد


گر چه عمرم سپری شد همه در حسرت یار
در غروب دل من نور پدیدار بوَد


ترسم از آنکه بمیرم نچشم شهد وصال
که چنین حادثه ای مشکل و دشوار بود

صنما رخ منما از من دل خسته نهان
گرچه عشاق سر کوی تو بسیار بوَد


گیرم آنکه به فراق تو کنم صبر ولی
سخت تر زان به خدا طعنه ی اغیار بوَد


خوشدلم کن به نگاهی که در این تیهِ وصال
مرغ روحم به هوای تو گرفتار بوَد

-----------------------------
رباعی

آخر از پرده رخِ ماه عیان میگردد
عالم از طلعتِ آن رشکِ جنان میگردد
کور باد آنکه نبیند به همین زودیِ زود
مهدیِ فاطمه سلطان جهان میگردد
--+++++++++++++++++++++--
شاعر خوشدل