ای همـه عشـق برادرم! رقیّه جان! رقیّه جان
اشعار حضرت رقیه
ای همـه عشـق برادرم! رقیّه جان! رقیّه جان
تو میدهی بوی مادرم! رقیّه جان! رقیّه جان
دخترم ای فروغ دیده! از چه جان تو پر کشیده؟
حــاجتت را مگـر گرفتی در کنار سر بریده؟
یا رقیّه، رقیّه جانم
ای همـۀ آرزوی مـن، بگـو سخن، بگو سخن
چگونه ای همسفر رَوی، بدون من؟ بدون من؟
شویم از اشک خود شبانه، جای سیلی و تازیانه
مثل من ای گلم تو داری، تو نشانه به روی شانه
یا رقیّه، رقیّه جانم
ای همـهْ دار و نــدار من، فدای تو! فدای تو
خـار مغیلان شکوفه زد، به پای تو، به پای تو
کف پایت آبله بسته، دیدگانت به خون نشسته
کن حلالم، ندیده بودم سنگ کینه سرت شکسته...
یا رقیّه، رقیّه جانم
امیر حسین مومنی
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:2 توسط سعيد ميري
|