هجرتی تا کوی یارم آرزوست
سحر آرزو
هجرتی تا کوی یارم آرزوست
دیدن روی نگارم آرزوست
از خودم خسته ز دنیا خسته تر
سوی او گشت و گذارم آرزوست
بهر رزق چشم خود وقت سحر
گریه ی بی اختیارم آرزوست
آنچه لازم هست بهر دیدنش
آنچه را که من ندارم آرزوست
هجرتی با قیمت عمر جوان
تا رسم بر غمگسارم آرزوست
یک سفر تا عمق صحرای فرج
با دل چشم انتظارم آرزوست
چشمهای بینش من کور شد
جلوه ای بر چشم تارم آزروست
در همان جایی که او پا می نهد
بودن سنگ مزارم آرزوست
در شب اول در آن بیت جدید
یار من باشد کنارم آرزوست
از قدومش که دهد بوی نجف
بوسه های بی شمارم آرزوست
جواد حیدری
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:51 توسط سعيد ميري
|