سر به زیر تیغ، دل در حسرت دیدارها

مرگ شیرین است بی دلشوره ی دلدارها

درد دوری بیشتر از درد زخمم می کشد

با طبیبان غم نباشد در دل بیمارها

بیعت دستم شکست و کوفه ماند و غربتم

از وفاشان پشت پا خوردم یکی نه بارها

نامه هاشان بوی خون و بوی آتش می دهد

پای امضاهاش بسیارند نیزه دارها

چوب دارد می خورد بر قیمت عمامه ات

صحبت مال و منال توست در بازارها

مردهاش از چندتا انگشت دستم کمترند

چندتایی هانی اند و میثم تمارها

سنگ زنها بی هوا و ماهرانه می زنند

آنقدر پیشانی ام را داده اند آزارها

اشکهام این آخری گرم دعا بر زینبن

تا سر سالم برد از پای این دیوارها

شاعر:
علی ناظمی