سفیر حضرت عشق

سفیر حضرت عشق
نامه از معشوق آورده‌است کسوت را ببین

مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین

در نمازش دید تنها مانده با سجاده‌اش

مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین

دزد را کی میسپارد یک نفر دست شریح

کودکانش را به دستش داد غربت را ببین

دستگیر هاشمیان بین کوفه یک زن است

طوعه تنها مرد این شهر است غیرت را ببین

در اسارت وارد بزم عبیدالله شد

روی گرداند از حرامی ها برائت را ببین

در اسارت وارد بزم عبیدالله شد

مثل دختر عم خود زینب، شباهت را ببین

اب آوردند و خون دل درون کاسه ریخت

تشنه لب پرواز خواهد کرد قسمت را ببین

مکه را از کوفه می‌بیند تماشا را نگر

گفت بنویسید برگردد وصیت را ببین

شد سرش دروازه را آذین و بعد از واقعه

خود حسین آمد به دیدارش زیارت را ببین

سید محمد حسین حسینی

شعرشهادت حضرت مسلم ابن عقیل

*شعرشهادت حضرت مسلم ابن عقیل*

غریبانه قدم میزد
غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها

سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها

نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت

نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها

به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد

رها کردند مسلم را غریبه آشنا تنها

دلش می‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد

میا کوفه اگرهم آمدی تنها بیا تنها

میا اینها به فکر انتقام حیدر اند از تو

که کینه از علی دارند ای خون خدا تنها

بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال

تو ماندی و سنان و زجر و شمر بی حیا تنها

سر پیراهنت دعوا شد اما راس پاکت را

سرفرصت رسید و ذبح کردَش از قفا تنها

یکی تیر و یکی تیغ و یکی سنگ و یکی نیزه

شنیدم پیرمردی گفت من دارم عصا تنها

چه سرهایی که روی نیزه ها سر برد طاقت را

چه تن هایی که جا ماندند زیر دست و پا تنها

بمیرم آنکه آدم آن که عالم زیر دینش بود

از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا تنها

محمود یوسفی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل

در کوفه کسی یاریِ این زار نیامد
یاری ز کسی جز در و دیوار نیامد

دستان زیادی همگی عهد بستند
دستش چو ببستند یکی یار نیامد

تبدار شد از سیلی و شلاق حریفان
از بهر تبش هیچ پرستار نیامد

پایش همه تاول بدنش پر ز جراحت
مرهم به جز از سنگ به بیمار نیامد

بردار کشیدند تنش از رهِ کینه
جز باد صبا کس به سرِ دار نیامد

بر دامن دار از دل هر کوچه رسیدند
حتی نفری جز پیِ دیدار نیامد

کوبیده شد از بام به روی ورق خاک
حرفی به لبش جز غم دلدار نیامد

آماده شو ای دل که دگر بار بگویی
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

شاعر:
#داریوش_جعفری

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
"ای رود جاری"،سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی

چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست
من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم
دندان مسلم را شکانده سنگ کینه...
دلواپس دندان زیبای تو هستم

نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر
پای دو دِرهَم آبرو را می فروشند
این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش اند...
دین خدا را هم به دنیا می فروشند

مانند بابایت علی در هرگذرگاه
بی حرمتی از کوفیان پست دیدم
گفتم که ای وای از دهانت..،گریه کردم
تا نیزه ای دست سنان مست دیدم

میخانه‌ها از لات های مست پُر شد
دور ازادل های مِی‌خوارش شلوغ است
پیران اینجا هم خیال جنگ دارند
خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است

تمرین تیراندازها با مشک آب است
خیلی سفارش کن یل آب آورت را
این حرمله بدجور تیر انداز خوبی است...
حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را

کوفه برای اکبرت نقشه کشیده
یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده
جانم به قربان سرت..،امروز دیدم
خولی سربازار خُورجینی خریده

به همسران پابه ماه خویش..،مردان
با روسری‌ها..،گاهواره قول دادند
این نامسلمان ها به دختربچه هاشان
انگشتری و گوشواره قول دادند

فکر و خیال شهر جانم را گرفته
اندیشه ی مسموم دارد کوچه هایش
اهل و عیالت نیاور کوفه آقا
خیلی نگاه شوم دارد کوچه هایش

بُغضً لِحِیدر..،این چُنین پیداست گویا
از کینه ی بابات مالامال هستند
این ها برای ذبح تو برنامه دارند
این‌ها به فکر کندن گودال هستند

آن خنجر کندی که دست شمر دیدم...
از حنجرت چیزی نمی ماند عزیزم
آن نعل هایی که به سُم اسب بستند...
از پیکرت چیزی نمی ماند عزیزم

شاعر:بردیا محمدی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


مرثیه حضرت مسلم (ع)شب اول محرم

با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما
تا بگيرد دلم آرام ؛ سلامم به شما

آخر از عشق تو راهيّ سر دار شدم
اي علي زاده ببين ميثم تمار شدم

باز هم شكر زن و بچّه نديدند مرا
موقعي كه وسط كوچه كشيدند مرا

هيچ كس نيست دگر دور و بر مسلم تو
بسته شد مثل علي بال و پر مسلم تو

سر عباس و علي هات سلامت آقا
گر شكستند در اين كوچه سر مسلم تو

قسمت اين بود ؛ لبِ تشنه شهيدم بكنند
پيش مرگ جگرت شد جگر مسلم تو

لب من خشك و دو چشمم تر و قلبم سوزان
زده اند آتش بر خشك و تر مسلم تو

به فداي سر يك موي عزيزان تو باد
جان هر دو پسر دربه در مسلم تو

كاش مي شد بنويسم كه نيايي اينجا
كه مي آيد به سر تو چه بلايي اينجا

حاصل اين سفرت بي علي اصغر شدن است
بي برادر شدن و بي علي اكبر شدن است

همه ي ترسم از اين است كه مضطر بِشَوي
مثل اين نائب دل سوخته ؛ بي سر بِشَوي

واي اگر گَرْد بر آيينه ي تو بنشيند
شمر با چكمه روي سينه ي تو بنشيند

واي اگر كار به توهين و جسارت بكشد
واي اگر خواهرتان بار اسارت بكشد

واي اگر اهل و عيال تو زمين گير شوند
دختركهات پس از رفتن تو پير شوند

بدنم نقش زمين است ميا كوفه حسين
خواهش مسلمت اين است ميا كوفه حسين

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


بی وفایی خاص و عام از من
سر بازار و ازدحام از من
خواهرت را مدینه برگردان
هرچه سنگ است روی بام از من

بغض مردانه ی صدا از من
مکر این قوم بی وفا از من
به غرور رقیه بر نخورد
کم محلی کوچه ها از من

این شب بی ستاره از مسلم
جگر پاره پاره از مسلم
سر اکبر به نیزه ها نرود
سر دارالاماره از مسلم

آخر کار قائله از من
عطش و درد و سلسله از من
خار در پای دخترت نرود
آن سه تا تیر حرمله از من

بر سر شانه کوه غم از من
زخم خوردن زیاد و کم از من
تو سلامت مدینه برگردی
خنجر کند شمر هم از من

هرچه دارد هزینه از مسلم
پای سنگین کینه از مسلم
زینت شانه های پیغمبر
نفس تنگ سینه از مسلم

بزن آتش که خرمنش با من
از دهن نیزه خوردنش با من
تو نخی از عبات کم نشود
بی کفن ماندن تنش با من

بعد من ناله ی حرم با تو
بی قراری دخترم با تو
به پر بسته ام نگاه نکن
سر دروازه می پرم با تو

بعد من اصل ماجرا با تو
دردها با تو کربلا با تو
سهم من بود گردن کوفه
ته گودال و چکمه ها با تو

بعد من رنج همسفر با تو
سر نی گریه تا سحر با تو
به زمین خوردنم صدایش ماند
انعکاسش به طشت زر با تو

قسمت تلخ داستان با تو
شام غم پس حسین جان با تو
من که چیزی نمانده از لب هام
زحمت چوب خیزران با تو

شاعر:
#وحید_قاسمی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا
مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا

کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است
بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا

خواستم آب بنوشم که لبم مانع شد
تشنگی وجه شباهت به تو مولاست نیا

لب و دندان من از سنگ شکست و خون شد
لب و دندان تو در نقشه ی اعداست نیا

همه ی غصه ام این است که سنگت بزنند
نیزه و سنگ زدن حرفه ی اینجاست نیا

گر بیایی همه ی اهل حرم می بینند
کمرت تاشده از غصه ی سقاست نیا

پسرانم به فدای پسران تو شوند
حیف از زندگی اکبر لیلاست نیا

ترس دارم که بیایی و ببیند زینب
ته گودال سر نعش تو دعواست نیا

گر بیایی همه ی جن و ملک می شنوند
که «بنیّ...» به لب حضرت زهراست نیا

سر من را که بریدند و به میخی بستند
فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست نیا

لااقل دختر خود را تو به همراه نیار
کوفه جولانگه خولی و شبث هاست نیا

ترس دارم ز روی نیزه ببینی آخر
حرمله همسفر زینب کبراست نیا

«دخترم را بغلش کن که کنیزی نرود»
نا مسلمانیِ این شهر هویداست نیا
شاعر:
محمدعلی قاسمی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


سفیر مملکت دلبرم مرا بکُشید
بجای دلبر مه پیکرم مرا بکُشید

بجرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید
بجان بلای جهان میخرم مرا بکُشید

یزید حکم قتالم نوشته مرگش باد
فدای مکتب پیغمبرم مرا بکُشید

من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات
به خاندان علی نوکرم مرا بکُشید

در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا
که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید

شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید
کنون من از همه عاشقترم مرا بکُشید

حسین فاطمه تحسین کند مرامم را
اگر به نیزه ببیند سرم مرا بکُشید

خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند
که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید

مقام قدس ابوالفضل برتر است از من
غبار مقدم آن سرورم مرا بکُشید

به من گریسته قبل از ولادتم طاها
چو مرغ سوی جنان میپرم مرا بکُشید

غریب شهر بلا قاصد تولّایم
جدا کنید سر از پیکرم مرا بکُشید

منافقان که به دل کینه علی دارید
من آن غلام در حیدرم مرا بکُشید

قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست
کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید

عطش بریده امانم ولی نخواهم آب
چرا که مشتری کوثرم مرا بکُشید

علی الصّباح امامم به کوفه می آید
به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید

شاعر:
#استاد_ولی_الله_کلامی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


شبیه ابر بهاری به ناله می بارم
صدای قافله ات را به گوش دل دارم

شنیده ام که مسیرت عوض شده داری
به سمت کرب و بلا می روی و می باری

کنار اکبر و عباس و قاسمت بودی
چقدر دل نگران محارمت بودی

به چشم می خورد از دور نیزه ها انگار
به پای زینبت افتاده لرزه ها انگار

به دشت کرب و بلا بوی سیب می پیچد
صدای ناله و آهی غریب می پیچد

حذر کن از سفر کربلا بیا برگرد
ببین سکینه و حال رقیه را برگرد

سه شعبه های مهیبی برایت آوردند
چه نیزه های عجیبی برایت آوردند

چه نقشه های پلیدی کشیده اند اینها
برای پیرهن پاره یوسف زهرا

سرت حواله ی سر نیزه ها در این صحرا
تنت به نعل ستوران مقطع الاعضاء

زدند بر تن تو با هزار و صد حربه
جدا شده سر تو با دوازده ضربه

چه شد که این همه از هم تنت گسست اینجا
چقدر روی زمین استخوان شکست اینجا

شاعر:
#مسعود_اکثیری

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


بالای بام از دور می‌بینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشک‌هایم کاش می‌دیدی
این صحنه‌های گریه‌آور را

از دور می‌بینم که می‌آیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق می‌خندد
دید اولین دندان اصغر را

سجاده‌ات را پهن کرد و گفت
«بابا رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت الله‌اکبر را

دارد سکینه آب می‌نوشد
اصحاب و اهل خیمه‌گاهت هم
سیراب‌ها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را

دور سرت هر لحظه می‌گردد
پروانه‌ی شمع وجود تو
می‌بینم اشک شوق زینب را
تا سیر می‌بیند برادر را

این دلخوشی‌ها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را

اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه می‌بُرّند گل‌ها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را

دلشوره می‌آید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامی‌ها
حالا که می‌آیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را

شاعر:
#رضا_قاسمی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل 

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل

آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین
همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین

باورم نیست که آواره شدم در این شهر
نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر

تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم
تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم

باورم نیست که آواره ی صحرا شده ای
باورم نیست که تو یکه و تنها شده ای

کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است
کوچه هاشان همگی مثل مدینه تنگ است

رفته از کف همه تاب و توانم چه کنم
نامه دادم که بیا، دل نگرانم چه کنم

نگرانم نکند زینبت اینجا برسد
تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد

چقدَر نقشه شوم است که در سر دارند
نکند دخترکان معجر نو بر دارند

وعده زیور و خلخال به هم می دادند
وعده غارت گودال به هم می دادند

نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار
آه آقای غریبم کفنت را بردار

چند تا مشک پر از آب بیاور حتما
آه لب تشنه شدم، آب ندادند به من

کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد
خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد

کوفه از قهقه ی حرمله ها سرمست است
کمر قتلِ غریبانه ی مهمان بسته است

شاعر:
#وحید_محمدی

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


ای که به غربتِ شب بر من تویی ستاره
از من به سر دویدن از تو به یک اشاره

جان من و دوطفلم نذر تو باد صد بار
یک‌ دم اگر ببیند مسلم تو را دوباره

قصابهای کوفه چون فصلِ عید قربان
آورده اند انگار بر جسم من قناره

این چشمها که دیدم خشکیده از محبت
بر جان اصغرت کن فکری به راه چاره

این دستها به غارت بران چو تیغشان است
از گوش دخترانت بردار گوشواره

ترسم از آن دمی که بر خاک چون فتادی
قاتل کشد چو خنجر زهرا کند نظاره

شاعر:
#حامد_آقایی

عرفه #مناجات_عرفه #مرثیه_مسلم_بن_عقیل 

#عرفه #مناجات_عرفه #مرثیه_مسلم_بن_عقیل


هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا
کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا

ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا

همینکه گفت گنهکار یا کریم العفو
دل شکسته خدا را کشیده تا اینجا
ن
شمیم پیرهن یوسف اید از عرفات
صداى روضه شما را کشیده تا اینجا

یقین کنم که تا دسته ها به راه افتاد
نواى ما شهدا را کشیده تا اینجا

حسین گفتن ما مسلمیه هر سال
نسیم کرب و بلا را کشید تا اینجا

صداى پاى محرم به گوش مى آید
حسین قافله ها را کشیده تا اینجا

بنى گفتن یک مادرى شب جمعه
چقدر اهل بکا را کشیده تا اینجا

سخن ز موى پریشان زینب کبرى
امام صاحب عزا را کشیده تا اینجا

به یار نیزه سوارش به گریه زینب گفت
کمند زلف تو ما را کشیده تا اینجا

ز روى بام کسى ناله زد حسین ببخش
که نامه هام شما را کشیده تا اینجا

عزیز من نگرانم دلم چه بى تاب است
دگر زمانۀ آوارگى ارباب است

شاعر:
#قاسم_نعمتی

رثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل

پسرفاطمه افتاده ز پا یاور تو

پیکرم باد به قربان سر و پیکر تو

با تو اینقدر بگویم که دگر کوفه میا

می زند موج؛دورویی،نشود باور تو

کوچه هایش چقَدَر مثل مدینه تنگ است

بود ذکر لب من نام خوش مادر تو

جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی

بیم دارم به اسارت برود خواهر تو

بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است

که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو

مثل تسبیح که پاره شود ازهم آقا

ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو

قصد دارند بخندند به زانو زدنت

قصدشان است ببینند دوچشم تر تو

خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد

قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو

🔸شاعر:#محمود_اسدی_شائق

مرثیه_مسلم_بن_عقیل

#مرثیه_مسلم_بن_عقیل


سلام حضرت زهرا به آن سفیری که
تمام زندگی اش پای یار افتاده

تمام شهر به او پشت کرده و حالا
میان کوچه دلش بی قرار افتاده

به راه آمدن زینت و حسین و رباب
غریب و خسته و چشم انتظار افتاده

بگو به سید مظلوم ای نسیم سحر
میا به کوفه که اینجا بهار، افتاده

بگو به سید مظلوم مسلمت تنها
بریده از همه با حال زار افتاده

بگو ز دور به این خوارها نگاهی کن
پسر عموی تو در بین خار افتاده

ز بسکه سنگ به رویش زدند از روی بام
به روی خاک ز نقش و نگار افتاده

ز رفت و آمد آن نیزه دار حس کرده
که در سر همه فکر شکار افتاده

شاعر:
#رضا_باقریان

#شهادت_حضرت_مسلم_ابن_عقیل

#شهادت_حضرت_مسلم_ابن_عقیل
ای خدا شب شده و من چه کنم
یک تن و این همه دشمن چه کنم

اهل کوفه همه پیمان شکنند
خود نمک خوار و نمکدان شکنند

صبح با من همگی پیوستند
شب در خانه به رویم بستند

صبح من شمع و همه پروانه
شب،بیگانه تر از بیگانه

صبح بر دامن من چنگ زدند
شام از بام مرا سنگ زدند

طوعه امشب تو مرا خانه بده
مرغ بر بسته ام و لانه بده

#حاج_علی_انسانی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم

گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم

یاس سپید اما به زیر هاله دیدم

من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم

دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران

پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران

من چشم هایی که نمی دیدند دیدم

آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم

در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم

من سنگ هایی را که باریدند دیدم

آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند

یا آن که پیشانی جدم را شکستند

شاعر:
محمد مبشری

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم

فردا به بازار وفا، جان می فروشم

ای یوسُف خَیرُ النساء

کوفه میا کوفه میا

نامردم کوفه همه، پیمان گسستند

با سنگ بی مهری دلِ، مهمان شکستند

بویی ندارد از وفا

کوفه میا کوفه میا

آتش زده غربت ز کین، بر تار و پودم

ای میزبانان من که بی، دعوت نبودم

گویم به سِبط مصطفی

کوفه میا کوفه میا

شاعر:

علی انسانی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

با اضطراب و دلهره از روی بام ها

باشد از این سفیر به آقا سلام ها

در رو به روی دارالعماره ز کینه ها

باشد برای کشتن من ازدحام ها

حال و هوای شهر پر از بی وفایی است

بیعت شکسته اند همه بی مرام ها

این کوفیان بی خرد و تابع هوس

شرمی نکرده اند ز روی امام ها

اسفند توی کورۀ آهن بریختند

تا بوی کسب تازه رسد بر مشام ها

برخی برای گندم و برخی برای زر

حاضر شدند تا شکنند احترام ها

چندین هزار نامه برایت نوشته اند

بوی فریب می رسد از آن پیام ها

"مولا میا به کوفه" فقط ذکر مسلم است

شاید رسد به تو همۀ این کلام ها

« من سر بریدۀ سر دارالعماره ام »

پس جان من فدای لب تشنه کام ها

شاعر:

سید سعید پور هاشمی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

می گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد

شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل

وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد

می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ از رو

عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد

قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم

سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد

گر چه پیک مسلم شد، اعتماد بر او نیست

زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد

شاعر:
محمد سهرابی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

سلام نماز مغرب بود

مسجد از ازدحام خالی شد

واژه های کلام مردم شهر

از علیک السلام، خالی شد

بین پس کوچه های نامردی

کوفه تنها گذاشت مردش را

با کمی سنگ از سرش وا کرد

روزه داریِ کوچه گردش را

هیچکس بار آن مسافر را

از سر شانه اش پیاده نکرد

وای بر حال منبر کوفه

که از آن مرد استفاده نکرد

کلماتِ که "این چه کاری بود؟"

دائماً راهی صدایش بود

التماسی شبیه "کوفه میا"

سر سجاده ی دعایش بود

هیچکس پا به پای او غیر از

سایه از پشت سر نمی آمد

روشنائی خانه ها رفتند

سایه اش هم دگر نمی آمد

شاعر:
علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

چه ای یار، اسیر کف اغیار توام

نی گرفتار عدو بلکه گرفتار توام

نام تو وِردِ زبانم به سر دار شده ست

تو علی هستی و من میثم تمّار توام

می زند خصم مرا طعنه ولی غافل از آن

بر سرم نیست هوایی که هوادار توام

دستم از پشت اگر بسته، دگر قطع نشد

فکر انگشت تو و دست علمدار توام

گر شکافی لب من خورده دگر چوب نخورد

در غم چوب یزید و لب خونبار توام

دشمنم آب دهد لیک ننوشم هرگز

گرچه لب تشنه ولی تشنۀ دیدار توام

شاعر:
علی انسانی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید

حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید

تا که دیدید غریبی به سراغم آمد

مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید

از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است

خوب از حسّ پدر با پسرش با خبرید

اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید

نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید

اینقدر حرص که از دست شما می بارد

کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟!

عطش غارتتان تا که فرو بنشیند

ببرید از تن من هر چه که دارم ببرید

یک نفر با همه ی غربت خود می آید

لااقل این همه شمشیر برایش نخرید

مغرب خونی یک روز سرم را پیش

سر خاکستری شاه حرم می نگرید

شاعر:
علیرضا لک

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

من و انبوهی از دلواپسی ها

که دارم لشکری از بی کسی ها

تمام کوفه عهدی تازه دارند

برای کشتن تو ای مسیحا

دلم را مثل پیمان ها شکستند

دو دستم را به عهدی تازه بستند

همان هایی که نامه می نوشتند

به استقبال تو خنجر به دستند

دلم مانده ست و داغ جانگدازی

که شد با حرمت نام تو بازی

تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون

امان از این همه مهمان نوازی

شاعر:
سیدمحمد جواد شرافت

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

اگرچه بر سر دارم میا به كوفه حسین

هنوز زمزمه دارم میا به كوفه حسین

سلام من به تو ای آفتاب هستی بخش

چراغ محفل تارم میا به كوفه حسین

نوشته ام كه بیائی ولی به صفحۀ خاك

به اشك خود بنگارم میا به كوفه حسین

میان كوفه غریبانه می زنم فریاد

امید و صبر و قرارم میا به كوفه حسین

به سنگساری مهمان اگرچه می كوشند

امامِ آینه دارم میا به كوفه حسین

در این دیار به سرنیزه لاله می چینند

گلِ همیشه بهارم میا به كوفه حسین

بیا به همره زینب از این سفر برگرد

امید جان فكارم میا به كوفه حسین

برای آن كه نگردی تو بی علی اكبر

دمادم است شعارم میا به كوفه حسین

نشسته حرمله در انتظار اصغرِ تو

ببین كه واهمه دارم میا به كوفه حسین

پیام آخر مسلم برای تو این است

گذشته كار ز كارم میا به كوفه حسین

به گریه گفت "وفائی" ز مسلم بن عقیل

به درد و غصه دچارم میا به كوفه حسین

شاعر:
سید هاشم وفایی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

سر به زیر تیغ، دل در حسرت دیدارها

مرگ شیرین است بی دلشوره ی دلدارها

درد دوری بیشتر از درد زخمم می کشد

با طبیبان غم نباشد در دل بیمارها

بیعت دستم شکست و کوفه ماند و غربتم

از وفاشان پشت پا خوردم یکی نه بارها

نامه هاشان بوی خون و بوی آتش می دهد

پای امضاهاش بسیارند نیزه دارها

چوب دارد می خورد بر قیمت عمامه ات

صحبت مال و منال توست در بازارها

مردهاش از چندتا انگشت دستم کمترند

چندتایی هانی اند و میثم تمارها

سنگ زنها بی هوا و ماهرانه می زنند

آنقدر پیشانی ام را داده اند آزارها

اشکهام این آخری گرم دعا بر زینبن

تا سر سالم برد از پای این دیوارها

شاعر:
علی ناظمی

شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد

همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد

چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد

وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد

فریب مردم پیمان شکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد

تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد

چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد

به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد

سرم قناره قصابخانه ها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد

سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد

زگوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد

از این اراذل و اوباش هر چه می آید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد

قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد

ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد

(محمود ژولیده)

شهادت حضرت مسلم علیه السلام

در کوفه غریبم من و کاشانه ندارم
گویی بروم خانه ولی خانه ندارم

گر تکیه به دیوار تو کردم ز غریبی است
در شهر شما، خانه و کاشانه ندارم

یک شهر پر از دشمن و من یکه و تنها
چون طایر دور از چمنم، لانه ندارم

بی جایم و ماوا، نبرم راه به جایی
چون شمع، همی سوزم و پروانه ندارم

بهر پسر فاطمه چون نامه نوشتم
غیر از غم آن خسرو فرزانه ندارم

جزکشته شدن در ره حق هیچ تمنا
از مردم از حق شده بیگانه، ندارم

سید محمد خسرو نژاد

نامه حضرت مسلم علیه السلام

پذیرایی

آقا سلام می دهم از جان و دل به تو

تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را

آقا کمی اجازه بده درد دل کنم

امّا خودت بگو که بگویم کدام را

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از دست بی وفایی این نانجیب ها

گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین

کوفه میا امام غریب قریب ها

این مردمی که بنده ی دینار و درهمند

یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند

این نان به نرخ روز خوران قسم فروش

دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند

تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر

از بس که کارشان سر و سامان گرفته است

فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر

کار تمام نیزه فروشان گرفته است

این جا همه به فکر خرید لوازمند

اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان

در انتظار روز پذیرایی تواند

آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان

بازی کودکانه ی اطفالشان شده

پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام

وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان

حس می کنند از این که گرفتند انتقام

دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای

کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد

از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت

از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد

**

نقشه برای دخترک تو کشیده اند

کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است

در بین هر محله شان هر شبانه روز

حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است

محمد فردوسی

زمینه_شهادت_مسلم_بن_عقیل_ع

#زمینه_شهادت_مسلم_بن_عقیل_ع
#سبک_خداحافظ
#میاکوفه_حسین_جونم
🔘🔘440🔘🔘
✅بنداول
میا کوفه میا کوفه حسین جونم
میا کوفه ببین که دیده گریونم

میا کوفه کوفیا خیلی نامردن
نیا کوفه ببین بامن چه ها کردن

میا کوفه که کوفی در پی جنگه
میا کوفه که قلب کوفی از سنگه

میا کوفه که کوفی اهل حیله هست
میا کوفه به همراهت عقیله هست
حسین جانم حسین جانم
🔘➖➖➖➖➖➖🔘
✅بنددوم
دیوار غم شده روی سرم اوار
چه غوغایی شده تو کوچه و بازار

کار کوفی فقط نیرنگ شده اقا
توی این شهرنفس هام تنگ شده اقا

هوای شهر داره حس عجیب اقا
نگاهاشون داره بوی فریب اقا

نیا کوفه نیا ای معدن احساس
میترسم من برای چشمای عباس

حسین جانم حسین جانم
🔘➖➖➖➖➖➖🔘
✅بندسوم
نیاکوفه شده ورد لبم هرشب
نیا کوفه جون اصغر جون زینب(س)

نبینه کاش که زینب می ری تو از حال
نبینه کاش که افتادی توی گودال

نبینه کاش گرفتار عدو می شی
نبینه کاش با چکمه پشت و رو میشی

نبینه کاش لبه آبی و لب تشنه
نبینه کاش که افتادی زیر دشنه

نبینه کاش تنت می افته زیر پا
نوک نیزه می شه توحلقت اقا جا
حسین جانم حسین جانم

#کربلایی_رضا_نصابی
#کربلایی_مجیدمرادزاده