نگو یوسف شوم،وقتی زلیخا وار می آیی
به هر گام تو می لرزد دلم هر بار می آیی
نگو یوسف شوم،وقتی زلیخا وار می آیی
چو خورشیدی که از هر راه بر گلخانه می تابد
به هر راهی که باشد،بر سر بیمار می آیی
به جای توبه،بر لب های من ذکر لبان توست
برای بردن آثار استغفار می آیی
تو چون سیلی که پستی یا بلندی در مرامش نیست
پی همواری دل های نا هموار می آیی
ببخش ای بهترین تصویر عمرم،وقت دیدارت
به دستم لرزه می افتد،به چشمم تار می آیی
مگر از شوق می خواهی به پایت جان دهم یکجا
که در تنهایی ام بی وعده ی دیدار می آیی؟
علی کریمیان